این روزها حسابی گیجم ،گیج لحظه هایی که داره میاد و به سرعت برق هم میره
چند وقت پیش تو خونه بعد از حرف و حدیث های عماد دوست من حرف جدی ای پیش نیومده بود تا این که لیلا خواهر بزرگم اومد و گفت دارم با بابک وبرنا برای پنج سال میرم فرانسه زندگی کنم از طرف توتال فرانسه بابک به اون جا معرفی شده به عنوان مشاور حقوقی
من و مامان اولش باور نکردیم،چون قبلا هم حرف رفتن بود ولی خوب موقعیت پیش نیومد و نرفتن
ولی هفته پیش بود که که گفت همه کارامون ردیف شده و داریم تا 25 بهمن از ایران میریم
ولی باز دل به دل بودیم که نه نمیرن برنا بابک لیلا،تا به امروز که در سفری یک روزه بودم لیلا زن وقتی زد و گفت :رویا خوبی و بدی دیدی حلال کن اقامت و همه چی جور شده برای رفتن
وقتی اومدم خونه به مامان جریان و گفتم و اون هم گفت اره متاسفانه دارن واقعا از پیشمون میرن،لیلا از مامان خواسته که باهاشون بره تا یک زره اون جا جیوفتن و از این حرف ها.. مامان هم با رضایت بابا قبول کرد که بره
ولی من خوب میدونم مامان که بره فرانسه حالا حالا ها بر نمیگرده..چون هم زبون اون جا روبلده هم مدتی دز زمان جوونی با پدرم اون جا زندگی کردن و راه و چاه اون جا رو بلدن و قوتی مامان بمونه به طبع اون بقیه هم میرن ولی دیر و زود داره و سوخت وسوز نداره،همه به غیر من
باورش سخته که اون برنا کوچولو رو با اون نگاه های معصومش که بهم میگفت خاله برام قصه میخونی و فراموش کنم و دیگه نبینمش سخته لیلا خواهری که 32 ساله دارم هر روز میبینمش بگم خداحافظ و بابکی چند سالی هستش که داریم باهاش زندگی میکنیم و نبینیم
از یه طرفی دلم براشون بسیار تنگ میشه و از طرفی براشون ارزوی بهترین ها رو دارم میدونم تو راه خوبی قدم برداشتن مثل لعیا که 3 هفته پیش با روزبه رفت
نمیخوام به خاطر دل تنگی ها و تعلق خاطر ها پایبندشون کنیم ،ولی خودش و خودمون میدونیم که لیلا با لعیا خیلی فرق داره و هممون بیشتر دلمون برای این سه نفر تنگ میشه
ولی اینده روشنی براشون میبینم
وقتشه ،وقتشه رفتن وقتشه
سلام سال نو میلادی و به همه هم وطنای مسیحیم تبریک میگم و امیدوارم سال خوب همراه با ازادی و زادگی داشته باشن
شاکی روزگار منم ، تموم این شهر متهم
یه حادثه چند ساعته با من میاد قدم قدم
زخم ها دهن وا می کنن وقتی دل از دشنه پره
دست منو بگیر که پام رو خون عشقم می سره
بگو که از کدوم طرف می شه به آرامش رسید
وقتی تو چشم هر کسی ، برق فریب رو می شه دید
راه ضیافت رو به من دست های کی نشون می ده
وقتی که حتی گل سرخ این روزها بوی خون می ده
وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه ، وقتی رفاقت ها خیانت می شه
محکمتو تو خیابون برپا کن ، وقتی که عشق هم رنگ نفرت می شه
تمرین مرگ می کنم تو گود این پیاده رو
یه چیزی انگار گم شده توی نگاه من و تو
دارم به داشتن یه زخم تو سینه عادت می کنم
دارم شبامو با تن یه مرده قسمت می کنم
این روزها و ساعت ها خیلی کند و سخت برام میگذره،اتفاق هایی داره میوفته که کم کم داره همه چیرو تموم میکنه نه!!!!!!! شاید من تموم میکنم ولی میدونم که یه چی نست
همین،تماس فرط
نیمه شب آواره و بی حس و حال در سرم سدای جامی بی زوال
پرسه ایی آغاز کردیم در خیال دل بیاد آورد ایام وصال
از جدایی یک دو سالی میگذشت یک دوسال از عمر رفت و برنگشت
دل بیاد آورد اول بار را خاطرات اولین دیدار را
آن نظر بازی آن اصرار را آن دو چشم مست آهو وار را
همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود
امد و هم اشیان شد با منو هم نشین و هم زبان شد با منو
خسته جان بودم که جان شد با منو ناتوان بود و توان شد با منو
دامنش شد خوابگاه خستگی این چنین آغاز شد دلبستگی
وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد به سر
مست او بودم زه دنیا بی خبر دم به دم این عشق میشد بیشتر
آمد و در خلوتم دم ساز شد گفتگوها بین ما آغاز شد
گفتمش ......
گفتمش در عشق پا برجاست دل گر گشایی چشم دل زیباست دل
گر تو ذورق وان شوی دریاست دل بی تو شام بی فرداست دل
دل زه عشق روی تو حیران شده در پی عشق تو سرگردان شده
گفت .........
گفت در عشقت وفادارم بدان من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را به سر دارم بدان چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده دل زه جادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده عالم از زیباییت مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود بحر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره عافاق بود در نجابت در نکویی طاق بود
روزگار.....
روزگار اما وفا با ما نداشت طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست ساده هم آن عهد و پیمان را شکست..
بی خبر پیمان یاری را گسست این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رفت رفت و با دلداری دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است خسم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد این گدا مشمول اون رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست از غمش با دود و دم هم دم شدم
باده نوش غصه او من شدم مست و مخمور و خراب از غم شدم
ین روزها فاصله زیاد است بین آدمها، این روزها عاطفه چقدر کم است بین آدمها، این روزها کسی دلش به حال شقایق ها نمی سوزد ولی او هنوز شکوفاست بین آدمها.این روزها کسی حاضر نیست به خاطر پروانه ها بمیرد و تب غرور بالاست بین آدمها، این روزها همه سکوت را دوست دارند چونکه فقط اوست که شنونده است بین آدمها، این روزها کسی از صدای شکستن نمی شکند و آری چقدر سردی غوغاست بین آدمها.میان دل ها این روزها فقط زمستانیست و دیگر از مهربانی بین آن ها خبری نیست. می دانی هیچ کس به نیت دل ها دعا نمی خواند و غروب و تنهایی زیاد است بین آدمها. این روزها حال آینه ها را کسی نمی پرسد و آری قحطی رویاست بین آدمها. این غریب گشتن احساس یک درد سنگین و زندگی صحنه ای از غم هاست بین آدمها. فکر می کنی که کلبه دل ها چقدر جا دارد و آری چقدر راز و رمز است بین آدمها و بین دانه های باران چه می شد اگر همه از جنس آسمان بودیم آن وقت طلوع عشق چه زیبا بود بین آدمها. چه زیبا بود؟!
این روزها به لحظه ای رسیده ام که با تمام وجود
ملتمسانه از اشکهایم می خواهم که یادت را از ذهن من بشوید... یادت را
بشوید تا دیگر به خاطر تو با خود جدال نکنم ...
من تمام فریاد ها را بر سر خود می کشم چرا می دانستم که در این وادی ، عشق
و صداقت مدتهاست که پر کشیده اند اما با این همه تمام بدبینی ها و نفرتها
را به تاریک خانه دل سپردم
و در گذرگاهت سرودی دیگر گونه اغاز کردم و تو... چه بی رحمانه اولین تپش های عاشقانه قلب مرا در هم کوبیدی ...
تمام غرور و محبت مرا چه ارزان به خود خواهیت فروختی ، اولین مهمان تنهایی هایم بودی...
روزی را که قایقی ساختیم و آنرا از از ساحل سرد سکوت به دریای حوادث رهسپارکردیم دستانم از پارو زدن خسته بود ... دلم گرفته بود...
زخم دستهایم را مرهم شدی و شدی پاروزن قایق تنهایی هایم... به تو تکیه کردم...
هیچ گاه از زخمهای روحم چیزی نگفتم و چه آرام آنها را در خود مخفی کردم ...
دوست داشتم برق چشمانت را مرهمی کنی بر زخمهای دلم اما لیاقتش را نداشتم....
مدتها بود که به راه های رفته... به گذشته های دور خیره شده بودی ...من تک
و تنها پارو می زدم و دستهایم از فرط رنج و درد به خون اغشته بود... تحمل
کردم ... هیچ نگفتم چون زندگی به من اموخته بود صبورانه باید جنگید ...
به من اموخته بود که در سرزمینی که تنها اشک ها یخ نبسته اند باید زندگی کرد...
اما امروز دریافتم که حجمی که در قایق من نشسته بود جز مشتی هیچ چیز دیگری نبود...
و ای کاش زود تر قایقم را سبکتر کرده بودم...
با این همه... بهترینم دوستت دارم ... هرگز فراموشت نمی کنم...
هیچ کس این چنین سحر امیز نمی توانست مرا ببرد آنجایی که مردمانش به هیچ
دل می بندند با هیچ زندگی می کنند به هیچ اعتقاد دارند و با هیچ می میرند!
سلام
هیچی ندارم بگم بابت غیبت جند وقتم معذرت میخوام،نمیدونم کجا هستم و چه میکنم،فقط میدونم خیلی ها رو ندارم ،اگر دوست داشتین دعا بکنین که امروز پنج شنبه هستش و التماس دعا دارم امروزم خیلی بد بده بد سپری شد
نقطه سر خط
هر شب در رویاهایم
تو را می بینم
احساست میکنم
اینگونه است که تو را می شناسم،
اینگونه باش!
و علیرغم پیچ و خمهای دور و فاصله کهکشانهایی که بین ماست
بیا و خودت را به تماشا بگذار!
اینگونه باش!
نزدیک، دور، هرکجا که باشی
ایمانم را از دست نخواهم داد
اگر چه شبها بسیار سختند،
ادامه خواهم داد
که یکبار دیگر تو در را میگشایی
و اینجا هستی، اینجا
در قلب من و قلب من ادامه خواهد داد!
عشق تنها یکبار برای هرکسی می آید
و برای تمام عمرش
و نخواهد رفت تا ما برویم.
عشق همان بود که با تو ورزیدم!
«حقیقتا" همان یکبار، و از آن پس بدان آویختم و تا همیشه!!!»
سلام
ماه رمضان هم اومد ماه خوب خدا ماه نزول قران،این روزها دلم تنگه تنگ ادم هایی که بودن سال پیش و الان نیستن ادم هایی که با هاشون افطار و به سحر میرسوندم و باهاشون شاد بودم
دلم برای عماد تنگ شده کسی که دوستش داشتم دلم برای رضا تنگ شده یرادری که یه چند وقتی هستش که ازش خبر ندارم
دلم برای عماد خیلی تنگ شده عشقی رو باید فراموش بکنم که باورش برای خودم هم مشکله عشقی که زمانی تمام بود و نبود من بود عشقی که 7 سال هستش به پایش ریختم و منتظر لحظه ثمره این عشق نشتسم عمادی که وقتی میخوام ازش حرف بزنم گریم میگیره عمادی که نمیدونم کجای این دنیای به این بزرگی هستش عمادی که دلیل رفتنش را هم نمیدونم عمادی که من و چشم به راه گذاشت و رفت عمادی که هنوز خاطراتش تو ذهنمه عمادی که نمیتونم فراموشش کنم عمادی که با رفتنش موجب صلب اعتماد خیلی ها شد عمادی که منتظرم برگرده
اره عماد ببین و بشنو که منتظرم که برگردی
نمیدونم تو هم به فکر من هستی یا نه نمیدونم که کجایی و با کی هستی نمیدونم حرف های اطرافیان و نسبت به تو باور کنم یا نه نمیدونم باید چیکار کنم،من و تو بد جایی گذاشتی و رفتی نمیدونم،همه چیز به یک چشم به هم زدن تموم شد،خوب عاشق دلیل رفتنت چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هان جرات داشته باش و یک بار دیگه بیا و بگو بیا و بگو که چرا رفتی چرا با من این کار و کردی بیا بگو که و ببین که من و تو چه مخمسه ای انداختی و خودت داری از دور تماشا میکنی بیا بیا بیا
عماد بیا میدونم که به این جا سر میزنی و میخونی عماد حرف هامون
پس خوب گوش کن بیا
*************************************
وقتی که به آرامگاه ابدی همه ی مردمان می آیم / غروبی ترین نگاه دلم را روانه ی مزار تو می کنم و پای ضریحت زانو می زنم .
با رفتنت جان عشق را شرحه شرحه کردی . در غربتت تمام
غریبانه های جهان را می سرایم و زمینه ی ابدی آسمان را به همراهی بغضم می
طلبم . تو آن کهکشانی که ادراک خاکی مرا به آفاق بی انتهایت راهی نیست .
وقتی غریبان همه ثنای تو را می گویند / کدامین وازه ی من می تواند برازنده
ی قامت آسمانیت باشد ؟ می سوزم و اشک ها سخن میگویند . می نالم و داغ ها
به تن می رویند . می گریم و بغض ها از دل می جوشند و دشت ها سیه می پوشند
.
بابایی . شکایت من از این است که واژه ای را از من گرفتند
و دیگر پس نداند . دیگر از چرخش زبان به دهان / هیچ کلمه ای نمی روید که
نام تو را به لب بیاورم . گویی حروف الفبای زندگی من / بی الف و ب شده است
.
تو که رفتی ولی اسمت که مونده / همین اسمت دل من رو سوزونده .
بس که ژرفای اندوه تو وصف ناپذیر است / برای مرثیه هایم
حتی وازه کم می آورم . دیر زمانیست که چشمانم در غربت شما گریسته اند .
دیر زمانیست عادت داده ام مژه هایم را به فانوس اشک / سینه ام را به شعله
ی آه / دلم را به تبسم درد و تنم را به جامه ی سیاه .
این چه رفتنی بود که هیچ وقت آرزوی بازآمدنش میسر نیست ..
شعر از : شل سیلور استاین
آرزوهایی که حرام شدند
جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند
به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم
لستر هم با زرنگی آرزو کرد
دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد
بعد ا هر کدام از این سه آرزو
سه آرزوی دیگر آرزو کرد
آرزوهایش شد نه آرزو با سه آرزوی قبلی
بعد با هر کدام از این دوازده آرزو
سه آرزوی دیگر خواست
که تعداد آرزوهایش رسید به ۴۶ یا ۵۲ یا...
به هر حال از هر آرزویش استفاده کرد
برای خواستن یه آرزوی دیگر
تا وقتی که تعداد آرزوهایش رسید به...
بعد آرزو هایش را پهن کرد روی زمین و شروع کرد به کف زدن و رقصیدن
جست و خیز کردن و آواز خواندن
و آرزو کردن برای داشتن آرزوهای بیشتر
بیشتر و بیشتر
در حالی که دیگران میخندیدند و گریه میکردند
عشق می ورزیدند و محبت میکردند
لستر وسط آرزوهایش نشست
آ نها را روی هم ریخت تا شد مثل یک تپه طلا
و نشست به شمردنشان تا ......
پیر شد
و بعد یک شب او را پیدا کردند در حالی که مرده بود
و آرزوهایش دور و برش تلنبار شده بودند
آرزوهایش را شمردند
حتی یکی از آنها هم گم نشده بود
همشان نو بودند و برق میزدند
بفرمائید چند تا بردارید
به یاد لستر هم باشید
که در دنیای سیب ها و بوسه ها و کفش ها
همه آرزوهایش را با خواستن آرزوهای بیشتر حرام کرد
محبت شدیدی که سابقا ابراز میکردم
دروغ وبی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو
روز به روز زیادتر میشود و هرچه بیشتر ترا میشناسم
پستی و وقاحت تو بیشتر در نظرم آشکار میگردد
در قلب خود احساس میکنم که ناچارباید
از تو دور باشم و هیچگاه فکر نکرده بودم که
شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقاتهاییکه اخیرا با تو کردم
طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و
بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و میدانم که
خشونت طبع و تند خوئی ترا بدبخت خواهد کرد
اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو
به پریشانی و بد ختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را
در نهایت شادکامی طی خواهم کرد در نظر داشته باش که روح من
هیچگاه بتو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته
متوجه تواست این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که
از تو میخواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی که
این نامه را از صمیم قلب مینویسم و چقدر تاسف میخورم اگر
باز هم در صدد دوستی با من باشی با نهایت نفرت از تو میخواهم
که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر
مهمل و دروغ است و نمیتوان گفت که دارای
لطف و حرارت میباشد بطور قطع بدان که همیشه
دشمن تو هستم و از تو بشدت متفنر هستم و نمیتوانم فکر کنم که
دوست صمیمی و وفادار تو هستم
دوست خوبم
اگر می خواهی بدانی که راز این نامه چه بوده است نامه را یک بار دیگر یک خط در میان بخون .
به تو عادت کرده بودم
ای به من نزدیک تر از من
ای حضورم از تو تازه
ای نگاهم از تو روشن
به تو عادت کرده بودم
مثل گلبرگی به شبنم
مثل عاشقی به غربت
مثل مجروحی به مرهم
لحظه در لحظه عذابه
لحظه های من بی تو
تجربه کردن مرگه
زندگی کردن بی تو
من که در گریزم از من
به تو عادت کرده بودم
از سکوت و گریه شب
به تو حجرت کرده بودم
با گل و سنگ و ستاره
از تو صحبت کرده بودم
خلوت خاطره هامو
با تو قسمت کرده بودم
خونه لبریز سکوته
خونه از خاطره خالی
من پر از میل زوالم
عشق من تو در چه حالی
خبر امد خبری در راه است
سرخوش ان دل که زان اگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
چهل روز از ترانه شادی و آواز آزادی ایران گذشت. چهل روز از سروری که سوگ شد و سرودی که فریاد، گذشت. چهل روز از بزرگترین دزدی قرن، از تاراج آخرین آرمانهای یک انقلاب و از سرقت رای یک ملت گذشت.
تیغ آفتاب چو امروز سر زند، چهل روز از بریدن شاهرگ مردمسالاری در سرداب وزارت کشور خواهد گذشت. کودتای ضدملی 22 خرداد در حالی چهل روزه شد که فریاد الله اکبر خواب را از چشمان کودتاگران ربوده؛ تورانیانی که بیشه را خالی از شیران پنداشتند و دست به خون سیاوشان آلودند.
در گذر حوادث و زیر و زبر روزگار است که گوهر آدمیان آشکار میشود. در آنچه
گذشت و میگذرد، پردهها فرو افتاد و نهانها نمایان شد. روسپرستی و چیندوستی
آنان که فریاد استقلالشان گوش فلک میدرید، هویدا شد. میهنپرستی و دینداری
جوانانی که بر آنان محتسبوار گشت ارشاد گماشته بودند، به رغم خفاشان چون خورشید
درخشید. راست افراطی که خود را خطکش عالم امکان میخواند و راست میانه که به امید
غنیمت، نام و لگام به افراطیان داد تا نان خورد و کام گیرد، هر دو نشان دادند که
فریاد اناالحقشان از کدام باده قدرت برمیخیزد. در این قیامت تبلیالسرائر، مردم و
دولت، عالم و عامی، چپ و راست، محافظهکار و اصلاحطلب هر یک خواسته و ناخواسته کنه
پنهان وجودشان را به نمایش گذاشتند. چه بسیار سواران که به سوراخ خزیدند و چه بسیار
سیزدهسالگان که سینه سپر داشتند. چه بسیار سرداران که سر در برف فرو کردند و چه
بسیار خفتگان که چشم به بیداری گشودند. امروز که محک تجربه به میان آمده، دیگر جای
هیچ ملاحظهکاری و مصلحتاندیشی نمانده.
به هنگام خروش مردم ایران به رهبری امام خمینی، آخوندهای درباری خاموشی
گزیدند و آخوندهای سرکاری برای اسبابجویی به وسایل الشیعه رو آوردند و با غواصی در
بحارالانوار در به در دنبال احادیث تقیه میگشتند تا بر سکوت ترسخوردهشان لباس
شرع محمد بپوشانند. گویی امروز نیز گروهی از روحانیان به همان ریسمان پوسیده
آویختهاند تا زحمت طرفداری از حق پایمال شده مسلمین را به خود ندهند!
سرباز یک عمر حقوق میگیرد تا یک روز مبادا برای کشورش بجنگد. عالمان اسلام
هم عمری علم میآموزند تا آن روز که کعبالاحبارها "بافتههای خود را سخن خدا"
خواندند، راست را بگویند و حق را پاس دارند. در کشاکش جنگ نیلوفر و داس چه
نشستهاند؟! کدام تقوا در نبرد ریا و حقیقت، رای به تقیه میدهد؟! آنان که در رد
دوچرخهسواری زنان و ورزشگاه رفتن بانوان فتوا میدادند، امروز کجا هستند؟! آنان که
دیروز برای چند مقاله تحصن میکردند و کفن میپوشیدند، گلگون کفنان امروز را
نمیبینند که خاموشاند؟! روزگاری افتخار روحانیت شیعه، مردمداریاش بود و استقلالش
از حکومتهای عادل و ظالم. روزگاری روحانیان بر خود میبالیدند که پای هیچ قرارداد
استعماریای را امضا نکردهاند. آیا امروز از خوف لیاخوفها بر طومار ظلم، مهر
تایید میزنند؟ سران روحانیت سر سودا به کدام چاه جمکران فرو بردهاند که صدای هل
من ناصر خلقی را میشنوند و ساکتاند؟ علمشان را از کدام حوزه گرفتهاند که از
ذرهای عمل عاجزند؟
خبرت هست که از هرچه در او چیزی بود
در همه
ایران امروز نمانده ست اثر؟
خبرت هست کزین زیر و زبر شوم غزان
نیست یک پی
ز خراسان که نشد زیر و زبر؟
آقایان! شمایی که ردای خود را لباس پیغمبر میشمارید، نمیدانید که فرمود
"آن که شبی را به روز رساند و به کار مسلمانان نپردازد مسلمان نیست"؟ 1400 سال شیعه
بر خود بالیده که خروج بر حاکم جائر مسلمان نه تنها حرام نیست، بلکه واجب است. 1400
سال مسلمانان بر امیرالمومنین نازیدهاند که به رغم نوپایی و لرزانی حکومتش، بندهی
مصلحت نشد و حتی یک روز استانداری معاویه را تحمل نکرد تا شریک ظلم او نشود. شما که
خود را وارث علی میخوانید، چگونه برای جان و آبروی خود چوب حراج بر مرده ریگ آن
گوهر دردانه میزنید؟!
ای بزرگانی که تاکنون خاموش ماندهاید، گرچه سکوت بهتر از همراهی با ستم است، اما سکوت نشانهی رضا هم میتواند باشد! شما عالم کدام اسلامید که مسلمانان را میکشند و دم برنمیآورید؟! شمایی که به مشایی اعتراض کردید که چرا دم از دوستی با اسراییل میزند، وقتی در پایتخت ایران اسراییلوار بر نمازگزاران جمعه آتش گشودند، چرا ساکت ماندید؟! شما بر کدام سنتاید؛ رسم شریح قاضی یا راه شهید اول شمسالدین محمد عاملی؟! شما کدام کتاب خوانید؛ وصیتنامهی پطرکبیر و اسراییلیات طبری یا قرآن محمد و نهجالبلاغهی علی؟! شما از کدام تبارید؛ قاضی شارح یا شیخ حسن جوری؟! شما شاگرد کعبالاحبار هستید یا میرزای نایینی و آخوند خراسانی؟!
بر مسلمانان زاع نوع کنند استسخاف
که مسلمان
نکند صد یک از آن با کافر
هست در روم و ختا امن مسلمانان را
نیست یک ذره
سلامت به مسلمانی در
وقتی به نام اسلام مسلمانان را تکفیر میکنند و در برابر مردم بیدفاع دست
به اسلحه میبرند، آن که فتوا دهد در صف عبدالله بن وهب و شریح قاضی ایستاده و آن
که خاموش ماند و بر تحریف چشم بندد، در کنار ابوموسی اشعری نشسته. تا شما چه
برگزینید، اما روا نباشد خونریز را حمایت!
آنان که بخشی از کتاب خدا را پنهان دارند و به بهایی ناچیزش میفروشند، در
درون جز آتش نیندوزند و به روز رستاخیز هیچ بهرهای از سخن و پالایش خدا نبرند.
هدایت فروختند و گمراهی خریدند. آمرزش دادند و عذاب ستاندند. پادافره پردردی بکشند،
شگفتا که پروایی ندارند و بر آتش دلیرند!
ایرانیان این روزها چون عمار یاسر، صحابی بزرگ آن سحاب رحمت، تلخی تازیانهی
پسر چلپاسه را بر گرده خود میچشند و تفسیر تحریف آمیز قرآن را از زبان یهودی
زادگان نومسلمان میشنوند؛ دریغا! قرآنی که سلمان فارسیها با آیه آیهاش سجده عشق
رفتهاند، امروز به دست کعبالاحبارهای ریز و درشتی افتاده که دیروز در برابر
دژخیمان شاه و ارتش صدام موش در سوراخ بودند و امروز پیش روی ملت ایران سگ هار.
خفاشوار میگویند "گذشته از امروز جداست و پیشینه را بهرهای در این پیشگاه نیست!"
چگونه است که تا دیروز خانوادهی شهدا عزیز بودند، اما اکنون وابسته به
بیگانهاند؟! چگونه است تا دیروز ملت ایران پرشور بود و حماسهآفرین و شهیدپرور و
امروز فریبخورده است و اغتشاشگر و خس و خاشاک؟! چگونه است که اگر از آنان باشد،
سابقهی انقلابیاش معیار است و اگر مخالفتشان کند، طلحه میشود و زبیر؟
خدایا چگونه چنین بیمحابا بر طبل خودپرستی میکوبند؟! شگفتا از خودمحوری
کسانی که چون بر تخت نشینند، پهلو به پهلوی سلیمان نبی زنند و چون از قدرت دور
افتند، خود را در تنهایی همچون امیرمومنان خوانند! درود بیپایان خداوند بیکران بر
علی که فرمود: آدمیان را با حق سنجند، نه حق را با آدمیان!
شگفتا از آنان که میزان را وضع حال افراد دانند و همواره از طلحه و زبیر نام
میآورند و نمیدانند پیامبر خدا یاری نیز به نام ابوذر داشت که پس از مرگ پیامبر
به جرم مخالفت با اسلام تبعید شد! قرآن فقط "لا اله" نیست "الا الله" اش را هم
بخوانند! یادشان رفته که آن راستگوترین مرد زیر آسمان، آن پابرهنه عاشق محمد، به
سزای مخالفت با خلیفهی محمد در برهوت ربذه درگذشت. یادشان رفته که علی، آن پدر خاک
و آن پیشتاز اسلام، را در مسجد پیامبر کت بستند و پیش چشم فرزندان خردسالش به جرم
مخالفت با اسلام بر او شمشیر کشیدند. یادشان رفته شریح قاضی فتوا به کفر حسین داد و
فرمان قتل او با شمشیر جدش. آنان که چنین کردند، همگی ملاک را وضع حال افراد
میدانستند، وضع حالی که البته معیارش "خس" بود نه حق. که "حق سنگین است و گوارا، و
باطل سبک اما در کام چون سنگ خارا".
امید که نرمی حق بر سختی دل غلبه کند؛ چه "آن که سخن حقش گران آید باطل را
گرانبارتر یابد!" بود که "دلها سختتر از سنگ" نشده باشند که "گاه از سنگستان
جویباران شکافد". مگر محمد مصطفی نفرمود: "الناس آل الله"؟ چگونه است که فرزندان
مردم، آری این فرزندان خاندان خدا را، به جرم جنگ با خدا میکُشند و در بند
میکِشند؟ آنان که همه را چون زبیر میپندارند، از یاد برده اند که او از شرم شیر
خدا از میدان جنگ گریخت و بر او شمشیر نکشید؟ چگونه است که اینان بر خاندان خدا تیغ
تیز میکشند؟! دغلکارانه به مهدی موعود، به آن امام زنده و همای رحمت بال بگشوده،
نامه مینویسند و زمامداری کریه خود را دولت کریمه میخوانند. خوب است آنان که خواب
حمایت خسروی و عنایات مهدوی را میبینند، اندکی چشم بگشایند تا جامهی آتشین دجال
را بر تن خویش بینند.
ای بسا کس را که صورت راه زد
قصد صورت کرد و
بر الله زد!
ای علمای اسلام! ای کفن پوشان دیروز! ای کسانی که نام بسیج، این "لشگر مخلص
خدا"، را بر خود نهادهاید! امروز باید فریاد وا اسلام سردهید که تیغ به دست زنگی
مست افتاده و بنیعباس به نام بنیهاشم و به کام بنیامیه سکه زده! اینان که امروز
دشنام میشنوند، کتک میخورند، کشته میشوند، پیکرشان را پس ندهند، دور از چشم مردم
خاکشان کنند و بر گورشان بتون بریزند، مگر کیستند جز مردمان ایران؟! مگر کیستند جز
فرزندان این مرز و بوم که روزی به شما اعتماد کردند که قاتق نانشان باشید و حال
قاتل جانشان شدهاید؟! اینان، آری همینان که از بیداد شما دادخواهی به آسمان
میبرند و هر شب خدای را به بزرگی بیکرانش میخوانند، خواهران و برادرشان شما
هستند، نه معلمان روسی و مشاوران چینی و دوستان اسراییلی امثال مشایی!
ناگهان آسمان غباری شد! اشک! سرفه! خفه! لگد!
زنجیر!
تو به ایمان خود عمل کردی! که به دشمن دمی امان ندهی
من ولی دوست! من ولی مشتاق! من فقط معترض! فقط
دلگیر ...
کاش میشد خودم، خودت باشیم ! گوش بر حرف این و آن ندهی!
این طبیعی است که حکومتها، حافظ اقتدارشان باشند
...
ولی ای کاش دست سربازت ، پرچم صاحبالزمان ندهی!
دریغ که کودتاگران دیری است دین به دنیا فروختهاند و پروای آتش الهی ندارند
تا "از ستم بر کسی که پناهی جز خدا ندارد بترسند". اما ایرانیان اهل کوفه نیستند که
با کشتن مسلم بن عقیل بهراسند و با مهمان خود نیز بجنگند! گرفتیم که رییسجمهور
منتخب، میرحسین موسوی را کشتید، کروبی دلیر را به خاموشی کشاندید، هاشمی مدبر را
برانداختید و خاتمی دلسوز را به سازش نشاندید؛ با خون سیاوش چه خواهید کرد؟! اگر
تفرعن و تغافل و تکاثر لختی اجازه داد از سر تفرج سر به خیابانی بزنید و ببینید کز
خون جوانان وطن لاله دمیده! آنان که امروز لیاخوفوار مردم را به توپ میبندند، آیا
حساب ستارخانها و باقرخانها را کردهاند؟! خداوند چه راست فرمود که :
نه دلشان سخن حق را دریابد، نه دیدگانشان دیدن تواند و نه گوششان شنیدن
یارد. این دوپایان در غفلت غنوده از چهارپایان نیز گمراهترند!
کورهی برافروختهی آزمون بزرگ امروز، تحقق معنای همان شعار دیروز است: "اگر
تقلب شود، ایران قیامت شود!" آری قیامت شد و پرده ها فرو افتاد، هم عیارها نمایان
شدند و هم عیّارها. معلوم شد اصلاحطلبان چند مرده حلاجاند و طالب مردماند یا
قدرت، و آشکار شد اصولگرایان به اصل راستی و درستی قائلاند یا گرا به عجوزهی
هزار داماد دنیا میدهند. هم درستی شرکت در انتخابات عیان شد و هم نادرستی تحریم.
هم صحت آن انتقادها بر بیتدبیری و بیارادگی دولت هشتم آشکار شد و هم خطا بودن
تخطئهی هاشمی. هم درستی تفکیک میان راست افراطی و محافظهکاران میانهرویی چون
قالیباف و ناطق نوری ثابت شد و هم خیمهشببازی جنگهای زرگری کسانی چون باهنر و
توکلی با احمدینژاد بر همگان معلوم شد. بر خلاف تبلیغات بیشتر سخنگویان
اصولگرایی، رقابت مدنی در سپهر سیاسی نزاع حق و باطل نیست. اما اگر قرار بر قیاس
حق و باطل باشد، بیگمان پیشکسوتان انقلاب و کهنه سربازان دلیر جنگ به جایگاه حق
سزاوارترند تا تازه به دوران رسیدگان نوکیسه کودتاچی. با بر هم زدن ناجوانمردانهی
بازی مردمسالارانهی انتخابات و خس و خاشاک خواندن ایرانیان از سوی رییس دولت نهم،
طوفانی به پا شد که سپهر سیاستورزی ایران را به میدان جنگ آزادی و استبداد بدل
ساخت.
ای شریعتمداران و روحانیان! ای سکولارها و دگراندیشان! ای اصلاحطلبان و
اصولگرایان! ای روشنفکران و سنتگرایان! امروز ایران و ایرانی در خطر است و جای
هیچ جانبداری جناحی و سکوت مصلحتی نمانده؛ چرا که مصلحتی بالاتر از حقیقت نیست. نه
فتوای دین به زر و زور و تزویرفروختگان مرده را زنده می کند و نه انتقامکشیهای
کینه در دل انباشتگان. نه حمله آمریکا و اسراییل به کودتاگران مشروعیت میبخشد و نه
پشتیبانی روسیه و چین.
ای ایرانیان! مصلحتاندیشیهای منفعتطلبانهی دیروز و حب و بغضهای شخصی و
جناحی را به کناری بنهید. شکاف آزادی و استبداد چنان بزرگ است که کسی را یارای پای
نگه داشتن در هر دو سوی آن نیست. امروز روز دیگر سرخ و آبی نیست. یارکشی عمومی است
برای تیم ملی که به مصاف استبداد سیاه در داخل میرود و به جنگ باج دهی به روسیه و
چین و امارات و عراق در خارج. دست در دست هم نهیم و تن به بیداد ندهیم. سر مارهای
ضحاک را باید به سنگ کوفت و کین سیاوش را از افراسیاب و سودابه این هر دو باید
ستاند. هر نفر یک رسانه بود و هر تن یک ستاد. آری هر ایرانی یک کاوه است، هر ایرانی
یک کیخسرو است!
فریدون فرخ فرشته نبود
به داد و دهش یافت این
نیکوی
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
تو داد و دهش فریدون
تویی
این چند وقته انقدر خبر های بد شنیدم که دیگه یه جورایی توان از من رویا گرفته شده همش خبرهای بد مرگ،میر،خسام از این دنیا از این جایی رسمش رفتنه رفتن ادم هایی خوب و عزی ادم هایی که با رفتنشون داغ بزرگی و بر دل های ما به جا میزارن هنوز چهلم برادر عزیزی تمام نشده بود که خبر فوت همکاری را اوردند همکاری رو که شاید بیش از 2 بار ندیدمش ولی انفدر بزرگ بود که برایش اشک ها ریختم و در نبودنش اه کشیدم نمیدانم رسم این زمانه چه میباشد ولی میدانم خدا خوب ها زودتر میبرد و گل چین میکند،این مدت خیلی خبر های بدی شنیدم از مرگ هم وطنانم در سانحه هوایی گرفته تا ضرب و شتم های خیابانی و مرگ هایش هیچ چیزی سر چایش نیشت ولی میخواهم درست باشد هر چند همیشه تقدیر روزگار خوب نیست
دیروز سالگرد خسروی خوبان بود شکیبایی که رفت و سینمای ما را در بهت بزرگی قرار داد و رفت هنوز عکس مراسمش را یادم نرفته و باور نمیکردم که به این سرعت سال این بزرگ مرد هم امد ولی باید به خودمون بیایم زندگی این جوریه یکروز خوب یک روز بد یک روز هست یک روز نیست پس بیایم قدر یکدیگر را بدانیم قدر بودن هامون قدر لحظه لحظه هایی که با هم هستیم
| 28 تیر ماه , سالگرد درگذشت خسرو شکیبایی میباشد , روحش شاد و یادش گرامی باد
( شاعر : سهراب سپهری , آهنگ : محمدرضا احمدیان / Www.TakDownload2.TK Exclusive )امروز مبعث دلم انقدر گرفته که نمیتونم شاد باشم ولی بهتون از همین جا میگم عیدتون مبارک
دوست دارم مسافری باشم بی هیچ کوله باری از این دنیای گنگ
مسافر یک جزیره (دور تادور آب) من باشم و یک دل و یک خدا
من باشمو تمام تنهاییهایم من باشمو لحظه های مقدس نیاز
من باشم و منو منو منو منو ..... خدا و بس.
سلام اقا مجتبی معلم عکاسی من،سلام اقا مجتبی
اقا مجتبی نمیدونم چی بگم اشنایی من و شما به زمانی بر میگرده 5 سال پیش برای بار اول میخواستم وارد دنیای خبر و عکاسی خبر بشوم به توصیه یکی از دوستانم ادرس شما را بهم دادن و گفتن برو پیش اقای تکین من هم اومدم پیشتون
یادم نرفته هنوز راه نمایی هایی که بهم کردی و من و وارد دنیای عکاسی خبری کردی یادم نرفته که برام با اون زبان گویا و شیرینتون برام حرف میزدین و میگفتین اینه رسمه زمونه شما به غیر از عکاسی خبری درس زندگی یاد دادید به من اموختین که عکاسی یعنی صبر یعنی مقاومت داشتن
اقای تکینن جمعه که خبر رفتنتون از این دنیا را شنیدم اشک در چشمانم جمع شد ولی باورش نمیکردم که اقا مجتبی از پیش ما رفته باشه اخه اقا مجتبی تو این مدت خیلی خبر های بد شنیدم و دوست نداشتم دیگه این یکی را باور کنم،ولی وقتی به خبرگزاری مهر امدم (با این که هیچ کس من را نمیشناخت اخه یه 1 سالی میشه دیگه کار خبری انجام نمیدم ) دیدم متاسفانه خبر واقعیت داره عزیز عکاسی از بین ما پر کشیده دیدم و گریه کردم گریه برای خوبیت،مهربانیت،بزرگیت،دیدم که همه از دور و اشنا برات پیام تسلیت میفرستن و امیدوارن فرجی بشه و تو برگردی ولی نمیشه و باز گریه امانم را میبره اخه به تازگی در سوگ یک عکاس نازنین دیگری نشسته بودم اقا شهرام و این بار در سوگ تو مجتبی جان،وقتی از بچه های تحرریه شنیدم که بعد از تصادف زنده بودی و وقتی که پیکر نحیف بی جان دختر نازنینت را میبینی توان موندن را نداری و از این دنیا میروی،داد زدم در تحرریه مهر و گفتم ادم به این یزرگی خوبی چرا باید از پیش ما بره،دیروز در تحرریه مهر خبرهای خوبی نبود در تحرریه بروی همه دوست دارانت باز بود اقای تکین همه امدند همه پیام دادند ولی حیف که تو نبودی و جوابشان را بدهی حیف از این که تو هم رفتی و جاودان شدی
امروز مراسم تشیییغ مجتبی تکین و فرزندش شکیلا و همسرت بود مجتبی امروز امدم به در منزلت صبح ساعت 7 دیدم چقدر شلوغ است گریه امانم نداد و مثل باران شروع به باریدن کرد ،برای من مرگ هنوز باورش سخته اقا مجتبی پیکرت را دیدم و گریه کردم حتی الان که دارم مینویسم گریه میکنم اقا مجتبی حلال کن من و که نتوستم بیام بهشت زهرا این مسیر بهشت زهرا برایم واقعا سخت و عذاب اور است حلالم کن اقا مجتبی که نتونستم شاگرد خوبی برات باشم و احیانان اگه رنجوندمت حلالم کن........گ ر ی ه .........
اقا مجتبی خدا بیاورزدت روحت شاد
این سکوت پر عذاب
کرده دنیا بس خراب.
این سزای ناسزا،
کرده آب را چون سراب.
وهمٍ دنیای سکوت برده عشق را در غرور. آتشه خشم که بود که توانم نیست عبور....؟
با نزدیک شدن 18 تیر، و در حالیکه هم مردم و هم نیروهای امنیتی ـ لباس شخصی خود را برای حضور در خیابان ها آماده می کنند، دوباره اس ام اس در ایران قطع شده است. اکنون دیگر بحث اختلال نیست، بلکه سرویس پیام کوتاه موبایل هم به طور کلی مسدود شده است.مساجد در اختیار بسیجیان است و حتی ساکنان محلات هم نمی توانند در این مساجد، نماز بگزارند.با این حال خبر، دهان به دهان می چرخد: 18 تیر همه با هم در خیابان ها.
قطع سرویس پیام کوتاه اس ام اس از روز چهارشنبه 20 خرداد تا جمعه گذشته ادامه داشت، اما از عصر جمعه مجددا وصل شدهو راه اندازی آن هم ابتدا از شهرستان ها صورت گرفته بود.
در دور جدید باز هم مسوولین مخابرات از قطع اس ام اس اظهار بی اطلاعی می کنند؛ از جمله داوود زارعیان مدیر کل روابط عمومی شرکت مخابرات ایران با اظهار بی اطلاعی از قطع شدن SMS به خبرگزاری مهر گفته است: "به دلیل قطعی 20 روزه سیستم ها می بایست کامنت های جدیدی برای نرم افزار تعریف می شد از این رو در برخی از مناطق اختلالاتی در سیستم های SMS ایجاد و منجر به این شد که برخی از پیامکها چندین بار به مشترک ارسال شود".
آن هم در حالیکه اکنون دیگر بحث اختلال نیست بلکه کل سیستم قطع شده و حتی امکان تماس با کارت های تلفن بین الملل برای تماس با خارج از کشور هم وجود ندارد.
در این ارتباط زارعیان می گوید: "این مساله به شرکت های خدمات دهنده و شرکت زیر ساخت مخابرات مربوط است." بحثی که شرکت های خصوصی آن را تکذیب می کنند.
همزمانی با 18 تیر
اما چرا اس ام اس هایی که در پایان هفته گذشته پس از 25 روز دوباره راه افتاده بود.، سه روز بعد قطع شد؟پاسخ بسیاری از صاحب نظران این است: سالگرد 18 تیر.ضمن اینکه در جریان سرکوب معترضین به کودتای انتخاباتی، دانشگاه باز هم قربانی دادودر حمله نیروهای امنیتی ـ لباس شخصی به کوی دانشگاه، حداقل 5 دانشجوبه به شهادت رسیدند.علاوه بر این در طول این مدت حداقل 100 دانشجو بازداشت شده اند که هنوز در زندان به سر می برند. در واقع بسیاری از فعالان دانشجویی در سراسر کشور بازداشت شده اندتا بدین ترتیب هم تحولات دانشگاه ها توسط نهادهای امنیتی سر کوب شود و هم اینکه 18 تیر به آرامی سپری شود.آن هم در حالیکه دانشجویانی که پیش از این وقایع هم دستگیر شده بودند، از جمله دانشجویان امیرکبیری، هنوز در زندان به سر می برند و از سرنوشت آنان خبری در دست نیست. اما دانشگاه و دانشجویان هنوز هستند ودرست به همین دلیل، تمام خبرها از 18 تیر خروشانی حکایت دارد. به ویژه اینکه 18 تیر امسال به روز اعتراض عمومی مردم به کودتای انتخاباتیپیوند خورده است.
یک فعال دانشجویی در این مورد به روز می گوید: "قطع اسم ام اس که به عنوان ابزاری ارتباطی کارکرد گسترده ای دارد، به عنوان یک راهکار امنیتی مطرح شده است. به همین علت نهادهای امنیتی به قطع ابزارهای ارتباطی روی آورده اند."
این در حالی است که از ابتدای هفته سرعت اینترنت هم کاهش یافته و پهنای باند آن به شدت پائین آورده شده است.
راهپیمایی بدون اس ام اس
با این وجود مردم اخبار را دهان به دهان در جامعه می چرخانند و اینک بسیاری خبر دارند که در روز 18 تیر در تهران 5 مسیر برای راهپیمایی تعیین شده است که از جمله می توان به میدان فردوسی، میدان ولی عصر، میدان انقلاب، میدان آزادی و میدان تجریش اشاره کرد.
از سوی دیگر خبرها حاکی از آن است که بسیاری از روحانیون نیز از این حرکت استقبال کرده اند. آیت الله زنجانی ازجمله این روحانیون است که گفته می شود قرارست در روز 18 تیر، به همراه هزاران نفر به صورت کفن پوش به تهران بیاید. این خبر در سایت های خبری مختلف منتشر شده و دفتر آیت الله زنجانی نیز تا این لحظه آن را تکذیب نکرده است.
اکنون کسی نمی تواند پیش بینی درستی از 18 تیر داشته باشد، اما التهاب شهر تهران به وضوح قابل مشاهده است. به همین علت نیروهای نظامی در آماده باش کامل به سر می برند و شایع است که تغییراتی نیز در سطح فرماندهان انجام شده است.ضمن اینکه به بهانه اعتکاف، بسیاری از بسیجیان و ماموران زن و مرد در مساجد تهران سازماندهی شده اند تا آماده برخورد باشند.گفته می شود برای همه این معتکفین، سرویس شام، نهار و صبحانه هم در نظر گرفته شده است. البته این سرویس تنها در مساجدی داده می شود که در آنجا ماموران وبسیجیان مستقر شده اند.در این مساجد حتی به ساکنین محل هم اجازه خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب داده نمی شود.