به من رسید این رویا

من از آن آمده‌ی آسمانی پرسیدم:
تا کی تحملِ این همه؟!
و او با من به زبانی شگفت سخن گفت.
کی بود و کجا بود
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود
نبود بود و نه بود
نیستی نبود
هستی، هوا، کی، نه کجا، بی نی!
نه پایین و بالایی نه،
نه دوش و نه فردایی نه، حالایی نه!
نه آب و نه خاک، نه ذهن و نه زاد
نه آتش، نه باد
کی بود و کجا بود
بی‌مرگ، بی‌زندگی، بی‌با
نه بَر، نه بو، نه سو
شب نبود و روز نبود و هنوز نبود
در آغاز، آغاز آمد
آمده‌ی آغاز بود
و رازها به راه ...!


تاریکیِ تمام
تمامِ هرچه تمام،
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود
اشاره نبود
که بعد روشنایی از وَهم آفرینش آمد!
و آب، و آسمان، و بوی بُخارِ باد
عشق آغاز شد
و بادها وزیدن گرفتند.


آمده‌ی عزیزِ من آمده بود،
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود،
گفت:
- زودا ...!
و رفت، و ما دیدیم، و ما علایمی عجیب
در آسمانِ آبی اسفند و ستاره دیدیم
که همه‌ی زخم‌ها شفا می‌یابند
همه‌ی آرزوها برآورده می‌شوند
و همه‌ی رویاها
که به راه ...!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد