این روزها حسابی گیجم ،گیج لحظه هایی که داره میاد و به سرعت برق هم میره
چند وقت پیش تو خونه بعد از حرف و حدیث های عماد دوست من حرف جدی ای پیش نیومده بود تا این که لیلا خواهر بزرگم اومد و گفت دارم با بابک وبرنا برای پنج سال میرم فرانسه زندگی کنم از طرف توتال فرانسه بابک به اون جا معرفی شده به عنوان مشاور حقوقی
من و مامان اولش باور نکردیم،چون قبلا هم حرف رفتن بود ولی خوب موقعیت پیش نیومد و نرفتن
ولی هفته پیش بود که که گفت همه کارامون ردیف شده و داریم تا 25 بهمن از ایران میریم
ولی باز دل به دل بودیم که نه نمیرن برنا بابک لیلا،تا به امروز که در سفری یک روزه بودم لیلا زن وقتی زد و گفت :رویا خوبی و بدی دیدی حلال کن اقامت و همه چی جور شده برای رفتن
وقتی اومدم خونه به مامان جریان و گفتم و اون هم گفت اره متاسفانه دارن واقعا از پیشمون میرن،لیلا از مامان خواسته که باهاشون بره تا یک زره اون جا جیوفتن و از این حرف ها.. مامان هم با رضایت بابا قبول کرد که بره
ولی من خوب میدونم مامان که بره فرانسه حالا حالا ها بر نمیگرده..چون هم زبون اون جا روبلده هم مدتی دز زمان جوونی با پدرم اون جا زندگی کردن و راه و چاه اون جا رو بلدن و قوتی مامان بمونه به طبع اون بقیه هم میرن ولی دیر و زود داره و سوخت وسوز نداره،همه به غیر من
باورش سخته که اون برنا کوچولو رو با اون نگاه های معصومش که بهم میگفت خاله برام قصه میخونی و فراموش کنم و دیگه نبینمش سخته لیلا خواهری که 32 ساله دارم هر روز میبینمش بگم خداحافظ و بابکی چند سالی هستش که داریم باهاش زندگی میکنیم و نبینیم
از یه طرفی دلم براشون بسیار تنگ میشه و از طرفی براشون ارزوی بهترین ها رو دارم میدونم تو راه خوبی قدم برداشتن مثل لعیا که 3 هفته پیش با روزبه رفت
نمیخوام به خاطر دل تنگی ها و تعلق خاطر ها پایبندشون کنیم ،ولی خودش و خودمون میدونیم که لیلا با لعیا خیلی فرق داره و هممون بیشتر دلمون برای این سه نفر تنگ میشه
ولی اینده روشنی براشون میبینم
وقتشه ،وقتشه رفتن وقتشه
سلام سال نو میلادی و به همه هم وطنای مسیحیم تبریک میگم و امیدوارم سال خوب همراه با ازادی و زادگی داشته باشن