امید دیروز , حسرت امروز ...

زمانی که بچه بودیم دنیا چقدر زیبا بود . چقدر همه چی رنگ و بوی امید داشت و همه چی سرشار از امید و عشق به آینده

عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن

خرداد زیبا بود و امید سه ماه تعطیلی

پاییز زیبا بود و امید دیدن دوباره همکلاسیها

این سال دیگه میریم راهنمایی . دو سال دیگه میریم دبیرستان . یکسال دیگه دیپلم و
و مدام این جمله روی زبونمون بود . وقتی بزرگ شدم . وقتی بزرگ شدم .ه

با هر نوبرانه چشمها رو میببستیم و آرزو میکردیم . چقدر آرزو داشتیم . ه

دنیا دنیا امید
روزی که نوبرانه زردآلو بود و چشمها رو بستم و خواستم در دل آرزویی کنم و هیچ چیز از دل به زبان نیامد و فهمیدم بزرگ شدم

چشم رو باز کردم و نوبرانه زرد آلو در دستم و من بی آرزو . چقدر بزرگ شدن درد آور بود
بزرگ شدیم و هیچ نشد

حالا از مهر تا خرداد هر روز مثل دیروز و از خرداد تا مهر امروز مثل دیروز .هر سال که گذشت هیجان ها کم تر و کم تر شد . سالها تکراری تر

کار و کار و کار برای هیچ
آرزو ها حسرت شد و ماند و بیمها یی که داشتیم که روزمرگی رو دچار نشیم شد زندگی و فهمیدیم که زندگی چیزی نیست جز همانی که بزرگترها داشتن و مامیترسیدیم از دچار شدن بهش
آخرین بزنگاه بود بزرگ شدن . ه

دیگه میتونستیم از خیابان ها رد بشیم . ردشدیم بارها و بارها و بی پناه
خوشا روزهایی که نمیتوانستیم و دست ها یمان را به دست بزرگ و نرم پدرمیدادیم و طعم تکیه گاه را میچشیدیم
بزرگ شدیم و همه شبها به تنهایی گذشت و خوشا شبهایی که بهانه مریضی و ترس به تختخواب بزرگ و نرم پدر و مادر میلغزیدیم و خوش میخوابیدیم .ه

بزرگ شدیم و دستها به جیب رفت و روبروی دستگاه بی حس و سرد عابر بانک پول میگیریم و چه کیفی داشت ده تومانی و پنجاه تومانی هایی که از دست پدر میگرفتیم با لبخند . ه

دیگه نه امیدی به سال دیگه .نه به خرداد ونه به مهر .ه
تا بچه هستیم بزرگ شدن چه امید شیرینی است و بزرگ که میشویم بچگی حسرتی بزرگ



منبع
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد