وقتی که به آرامگاه ابدی همه ی مردمان می آیم / غروبی ترین نگاه دلم را روانه ی مزار تو می کنم و پای ضریحت زانو می زنم .
با رفتنت جان عشق را شرحه شرحه کردی . در غربتت تمام
غریبانه های جهان را می سرایم و زمینه ی ابدی آسمان را به همراهی بغضم می
طلبم . تو آن کهکشانی که ادراک خاکی مرا به آفاق بی انتهایت راهی نیست .
وقتی غریبان همه ثنای تو را می گویند / کدامین وازه ی من می تواند برازنده
ی قامت آسمانیت باشد ؟ می سوزم و اشک ها سخن میگویند . می نالم و داغ ها
به تن می رویند . می گریم و بغض ها از دل می جوشند و دشت ها سیه می پوشند
.
بابایی . شکایت من از این است که واژه ای را از من گرفتند
و دیگر پس نداند . دیگر از چرخش زبان به دهان / هیچ کلمه ای نمی روید که
نام تو را به لب بیاورم . گویی حروف الفبای زندگی من / بی الف و ب شده است
.
تو که رفتی ولی اسمت که مونده / همین اسمت دل من رو سوزونده .
بس که ژرفای اندوه تو وصف ناپذیر است / برای مرثیه هایم
حتی وازه کم می آورم . دیر زمانیست که چشمانم در غربت شما گریسته اند .
دیر زمانیست عادت داده ام مژه هایم را به فانوس اشک / سینه ام را به شعله
ی آه / دلم را به تبسم درد و تنم را به جامه ی سیاه .
این چه رفتنی بود که هیچ وقت آرزوی بازآمدنش میسر نیست ..
انالله انا الیه راجعون
خدا رحمت کنه پدرت رو و امیدوارم که خوشبخت بشی