به نام پدر

وقتی که به آرامگاه ابدی همه ی مردمان می آیم / غروبی ترین نگاه دلم را روانه ی مزار تو می کنم و پای ضریحت زانو می زنم .
با رفتنت جان عشق را شرحه شرحه کردی . در غربتت تمام غریبانه های جهان را می سرایم و زمینه ی ابدی آسمان را به همراهی بغضم می طلبم . تو آن کهکشانی که ادراک خاکی مرا به آفاق بی انتهایت راهی نیست . وقتی غریبان همه ثنای تو را می گویند / کدامین وازه ی من می تواند برازنده ی قامت آسمانیت باشد ؟ می سوزم و اشک ها سخن میگویند . می نالم و داغ ها به تن می رویند . می گریم و بغض ها از دل می جوشند و دشت ها سیه می پوشند .
بابایی . شکایت من از این است که واژه ای را از من گرفتند و دیگر پس نداند . دیگر از چرخش زبان به دهان / هیچ کلمه ای نمی روید که نام تو را به لب بیاورم . گویی حروف الفبای زندگی من / بی الف و ب شده است .
تو که رفتی ولی اسمت که مونده / همین اسمت دل من رو سوزونده .
بس که ژرفای اندوه تو وصف ناپذیر است / برای مرثیه هایم حتی وازه کم می آورم . دیر زمانیست که چشمانم در غربت شما گریسته اند . دیر زمانیست عادت داده ام مژه هایم را به فانوس اشک / سینه ام را به شعله ی آه / دلم را به تبسم درد و تنم را به جامه ی سیاه .
این چه رفتنی بود که هیچ وقت آرزوی بازآمدنش میسر نیست ..

نظرات 1 + ارسال نظر
یه دوست 13 مرداد 1388 ساعت 06:41 ب.ظ

انالله انا الیه راجعون

خدا رحمت کنه پدرت رو و امیدوارم که خوشبخت بشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد