خون

شاکی روزگار منم ، تموم این شهر متهم
یه حادثه چند ساعته با من میاد قدم قدم
زخم ها دهن وا می کنن وقتی دل از دشنه پره
دست منو بگیر که پام رو خون عشقم می سره

بگو که از کدوم طرف می شه به آرامش رسید
وقتی تو چشم هر کسی ، برق فریب رو می شه دید
راه ضیافت رو به من دست های کی نشون می ده
وقتی که حتی گل سرخ این روزها بوی خون می ده

وقتی زندگی با چاقو قسمت می شه ، وقتی رفاقت ها خیانت می شه
محکمتو تو خیابون برپا کن ، وقتی که عشق هم رنگ نفرت می شه

تمرین مرگ می کنم تو گود این پیاده رو
یه چیزی انگار گم شده توی نگاه من و تو
دارم به داشتن یه زخم تو سینه عادت می کنم
دارم شبامو با تن یه مرده قسمت می کنم



این روزها و ساعت ها خیلی کند  و سخت برام میگذره،اتفاق هایی داره میوفته که کم کم داره همه چیرو تموم میکنه نه!!!!!!! شاید من تموم میکنم ولی میدونم که یه چی نست

همین،تماس فرط

نظرات 1 + ارسال نظر
مهراب 22 آذر 1388 ساعت 07:21 ب.ظ http://mehrab.blogsky.com

سلام رویا خوبی دختر

به روز شدم اگه وقت کردی به من سر بزن خوشحال میشم

منتظر شما هستم

شاد شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد