میرحسین کیست؟

میرحسین موسوی متولد خامنه سال ۱۳۲۰ است. کاسب زاده آذری سالهای پرافتخاری را پیش و پس از انقلاب در کارنامه کاری خود به ثبت رسانده است. سالهایی که از عالم هنر به سیاست آمد و از سیاست به هنر بازگشت.و اینک بار دیگر به عالم سیاست باز گشته است. میرحسین موسوی، اگر چه فوق لیسانس معماری دارد اما بیش از انکه در عرصه معماری شناخته شده باشد، چهره ای سیاسی است.

هرچند او به عنوان آخرین نخست وزیر نظام جمهوری اسلامی ایران (پس از مهدی بازرگان، محمدعلی رجایی، محمدجواد باهنر و محمدرضا مهدوی کنی) پس از اتمام دوره خدمتش در این منصب، عطای سیاست را به لقایش بخشید و به عالم هنر بازگشت.

او که مدرکش را در بهار سال ۴۸ از دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در رشته معماری و شهرسازی اخذ کرد، طرح اداره مرکزی آب و فاضلاب اصفهان را در سال ۱۳۴۸ نوشت و تا سال ۵۰ آن را اجرا کرد. سپس طرح مجموعه کانون توحید را در سال ۱۳۵۰ اجرایی کرد تا آثاری ماندگار در معماری سیاسی ایران برجای گذارد. چرا که کانون توحید چه پیش از انقلاب و چه پس از ان مرکز تجمع سیاسیون منتقد بوده و هست. چه ان زمان که مطهری در آنجا سخنرانی می کرد و چه در سالهای اخیر.

از آثار معماری مهندس معمار در سالهای پس از انقلاب نیز می توان به طراحی ساختمان مزار شهدای هفت تیر، طرح مرکز مطالعات، طرح دانشگاه شاهد، طرح تکیه شهدای اصفهان، طرح بنای یادبود شهید خرازی، طرح مجموعه فرهنگی تجاری بین‌الحرمین شیراز و طراحی سایت دانشگاه علامه طباطبایی در سالهای دهه دوم انقلاب اشاره کرد. موسوی در دهه های بعد از فعالیت خود کاست تا جایی که ساخت مسجد سلمان فارسی نهاد ریاست جمهوری در سال ۱۳۷۶ تنها نماد فعالیت او در سالهای اخیر است. البته میرحسین در طول این سالها بیشتر به نقاشی روی آورد و چندین نمایشگاه نقاشی انفرادی و جمعی را برپا نمود. ۲فرزند نتیجه زندگی مشترک میرحسین موسوی با زهرا رهنورد است.

مسئولیت‌های اجرایی :
۱- عضو شورای انقلاب اسلامی ۱۳۵۹-۱۳۵۸

۲-عضو شورای مرکز ی حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۱-۱۳۵۷

۳- رییس دفتر سیاسی حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸

۴- قائم مقام دبیرکل حزب جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸

۵- سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی ۱۳۶۰-۱۳۵۸

۶- وزیر امور خارجه ۱۳۶۱-۱۳۶۰

۷- نخست وزیر ۱۳۶۸-۱۳۶۰

۸- رییس ستاد انقلاب فرهنگی ۱۳۶۰

۹- رییس شورای اقتصاد ۱۳۶۸-۱۳۶۰

۱۰- رییس بنیاد مستضعفان ۱۳۶۸-۱۳۶۰

۱۱- رییس ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح

۱۲- عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام ادامه دارد-۱۳۶۸

۱۳- عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی ادامه دارد-۱۳۷۵

۱۴- مشاور سیاسی رییس جمهور ۱۳۷۶-۱۳۶۸

۱۵- مشاور عالی رییس جمهور ۱۳۸۴-۱۳۷۶

۱۶- رییس شورای هنر - ادامه دارد-۱۳۷۸

۱۷- رییس فرهنگستان هنر - ادامه دارد-۱۳۷۸

فعالیت های دانشگاهی:
موسوی در دانشگاه تربیت مدرس دروسی چون مسائل ایران و ریشه‌های انقلاب را تدریس کرده و در دیگر دانشگاه ها نیز به شکل پراکنده تدریس هایی داشته است. از جمله تدریس تاریخ تمدن و فرهنگ و معماری در دانشگاه ملی در سالهای ۱۳۵۷-۱۳۵۴/ او در این سالها رساله های بسیاری را راهنمایی کرده که از جمله آنها می توان به این موارد اشاره کرد:

۱-مقایسة آرای سیدقطب و دکتر شریعتی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

۲- مقایسة آرای امام خمینی(ره) و آیت‌ا… نائینی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

۳-استراتژی امنیت ملی استـاد مشاور-دوره دکتـری

۴-کاریزما در مدیریت استـاد مشاور-دوره دکتـری

۵-چالش‌های مردم‌سالاری در ایران استاد راهنما-کارشناسی ارشد

۶-نفت و سیاست خارجی در دوران پهلوی۲ استاد راهنما-کارشناسی ارشد

۷-نفت و سیاست خارجی در دهه اول انقلاب استـاد راهنما-دورة دکتـری

۸- چرایی به قدرت رسیدن دولت مطلقه نوگرا در ایران استـاد راهنما-دورة دکتـری

۹- امنیت ایران در عصر جهانی شدن،چالش‌ها و سیاستها استـاد مشاور-دورة دکتـری

۱۰- توسعة مرکز شهر اردبیل استاد راهنما-کارشناسی ارشد

۱۱- طرح دانشگاه هنر اسلامی تبریز استاد راهنما-کارشناسی‌ارشد

۱۲- دولت رانتیر و جامعه مدنی در ایران (۱۳۷۶-۱۳۵۷) استاد راهنما-کارشناسی‌ارشد

۱۳-تأثیر ایدئولوژی سیاسی بر رفتار سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران و آفریقای جنوبی استـاد مشـاور-دورة دکتـری

۱۴- الگوی مدیریت تکنوکراتیک و تأثیر آن بر موقعیت طبقة متوسط جدید ایران استاد مشاور- کارشناسی ارشد

۱۵- بستـرهای همکـاری و رقابـت روسـیه و ایالات متحده در آسیای مرکزی استاد راهنما-کارشناسی ارشد

کتاب ها و تالیفات:
موسوی که در سالهای ۵۸ تا ۶۰ سرمقاله های روزنامه جمهوری اسلامی را می نوشت، آثار مکتوب بسیاری در حوزه فرهنگ و سیاست دارد، از جمله « فرهنگ و واژگان علوم سیاسی در اسلام » انتشارات قلم ۱۳۵۶، «تحلیلی بر دو مفهوم قرآنی» انتشارات قلم ۱۳۵۶، « پنج گفتار دربارة انقلاب و جامعه» تألیف دفتر نشر فرهنگ اسلامی۱۳۷۷-۱۳۷۵

به موسوی رای مدیم



اصولا با توجه به اینکه رای دادن تو این مملکت چیز پیچیده ایه و دیگه حوصله فکر کردن بهش ندارم تصمیم گرفتم کاری کنم که لااقل تا چهار سال آینده پشیمون نشم!


 به موسوی رای می دهم.

قدرت ضمیر ناخودآگاه




قدرت ضمیر ناخودآگاه خود را درک کنید؛ اگر واقعاً قصد دارید که در زندگی خود به موفقیت و کامیابی دست پیدا کنید، باید بدانید که ذهن ناخودآگاهتان به چه صورت کار می کند و از خود واکنش نشان می دهد. باید به این امر اعتقاد داشته باشد که هیچ گاه برای دست یابی به رویاها و آرزوها دیر نیست.


"هیچ گاه برای تبدیل شدن به آن فردی که می خواهید، دیر نیست." جرج الیوت



مغز انسان به دو قسمت تقسیم می گردد: خودآگاه و ناخودآگاه. شاید تا کنون بارها از زبان دانشمندان شنیده باشید که افراد تنها از 10% ذهن خودآگاه خود استفاده مینمایند. باید توجه داشت که ضمیر ناخودآگاه بسیار بزرگ تر و نیرومند تر عمل می کند و در حدود 90% دیگر از واکنش های ذهنی ما را نیز همین قسمت تحت کنترل خود دارد. آیا می دانید ممکن است در زندگی شما چه اتفاقاتی روی دهد اگر بتوانید به طور کامل از ضمیر ناخودآگاه ذهن خود استفاده کنید؟ بله می توانید از قدرت جادویی آن برای پیشبرد و ارتقای زندگی خود بهره بگیرید.



عملکرد ضمیر ناخودآگاه :

ضمیر ناخودآگاه در محل استقرار خود از ما محافظت کرده و ما را زنده نگه می دارد. هر چیزی را که در زندگی خود با حواس پنجگانه مان احساس می کنیم ، تمام چیزهایی را که می بینیم، می شنویم، حس می کینم، می چشیم و بو می کنیم برای تحلیل و بررسی های آتی به ذهن فرستاده می شوند و در قسمت ضمیر ناخودآگاه ما ذخیره خواهد شد.


در این قسمت از ذهن، نوعی مرجع کامل پیرامون کلیه وقایع زندگی ما درست می شود. فرض کنید شما یک تجربه منفی را در زندگی خود بدست آورده باشید، در این شرایط خاطره آن واقعه ناگوار در ذهن شما ثبت و ضبط خواهد شد. اگر در هر زمان دیگری با یک چنین رویدادی به طور مجدد در زندگی خود مواجه شوید، ضمیر ناخودآگاه به طور اتوماتیک آن خاطره منفی را به یاد می آورد و فوراً احساسات، تصاویر و خاطرات مشابه را به ذهن می فرستد. کلیه خاطرات گذشته را به یاد شما می آورد و به شما آموزش می دهد که چگونه می توانید با در نظر گرفتن کلیه احساسات و افکارتان به آن پاسخ دهید.


یک نمونه مناسب که می توان در این زمینه مطرح کرد، مثال همان کتری پر از آب در حال جوشیدن است. اگر دست شما یک مرتبه با کتری بسوزد در ذهن شما حک میشود که کتری داغ بوده و می تواند دست شما را بسوزاند و به شما آسیب وارد سازد. اگر یک چنین قابلیتی را نداشتیم، آنوقت به تکرار اشتباهات خود ادامه میدادیم.



ضمیر ناخودآگاه این قابلیت را دارد که در آن واحد کارهای متفاوت را انجام داده و واکنش های بیشماری را بررسی کند. در عین حال شما می توانید راه بروید، تنفس کرده، و قلبتان ضربان خود را داشته باشد و ... کلیه این وقایع در ذهن فرد ثبت می شود.
لازم به ذکر است که ذهن انسان به صورت 24 ساعته در حال فعالیت می باشد، یکسره و بدون توقف و استراحت.



یکی دیگر از نمونه های بارز ضمیر ناخودآگاه، رانندگی است. زمانیکه شما در حال رانندگی هستید، اصلاً به نحوه عملکرد خود فکر نمی کنید و تمام اعمال خود را با فکر انجام نمی دهید، بلکه همه کارها به صورت اتوماتیک وار انجام می شوند، شما فقط رانندگی می کنید.



نکته مثبتی که در مورد ضمیر ناخواگاه وجود دارد این است که ما را قادر می سازد تا آرزوها و اهداف خود را عملی کنیم. می توانید ذهن خود را طوری برنامه ریزی کنید که سبب موفقیت شما در تمام عرصه های زندگی گردد.


کلیه افکار، رفتار، و تجربیاتی که از طریق ذهن خوآگاه درک می گردند، در ضمیر ناخودآگاه شما ثبت و ضبط می شوند، اما نکته جالبی که باید در این زمینه به خاطر داشت آن است که ضمیر ناخوآگاه هیچ گونه تفاوتی میان واقعیت ها و تصورات ذهنی فرد قائل نمی شود. برای ضمیر ناخودآگاه فرد محدودیتی در زمینه زمان و مکان وجود ندارد.


یکی از بهترین تکنیک هایی که از طریق آن می توانید ضمیر ناخودآگاه خود را برنامه ریزی کنید، این است که موفقیت را در ذهن خود به تصویر بکشید. این کار به شما کمک می کند تا بتوانید به صورت خودآگاه جذب چیزهایی بشوید که آنها را میخواهید. به این منظور می بایست تصاویری را که برایتان خوشایند هستند در ذهن خود مجسم کنید. این تجسم هم شامل احساسات شما می شوند و هم افکارتان.


فکر کردن به چیزهای خوب و مثبت همچنین می تواند ضمیر ناخودآگاه را در رسیدن به موفقیت ترغیب کند. شما این قدرت را دارید که افکار خودتان را انتخاب کنید. باید نسبت به چیزهایی که فکر می کنید، آگاه بوده و آنها را به طور کنترل تحت کنترل خود در آورید. به هر چیزی که فکر می کنید، از قسمت خودآگاه مغز به قسمت ناخوداگاه فرستاده می شود و ضمیر ناخودآگاه نیز آنرا به عنوان یک حقیقت می پذیرد. هیچ گاه به خودتان نگویید که: "من شکست می خورم"، "توانایی انجام این کار را ندارم"، و یا "قابلیت انجام چنین کاری را ندارم"؛ چراکه ضمیر ناخودآگاه به سرعت آنرا باور کرده و به عنوان یک حقیقت آنرا می پذیرد.



باید به ضمیر ناخودآگاه خود آموزش دهید که فقط به موفقیت، شادی، کامیابی، و سلامت و عشق فکر کند.
با استفاده از ضمیر ناخودآگاه خود می توانید موفقیت، ثروت، شغل مناسب، خانه زیبا، ماشین دلخواه، و هر چیز دیگری را که فکرش را بکنید به زندگی خود وارد کنید. میتوانید جملات مثبت خود را به طور روزانه تکرار کنید. زمانی هم که آنها را تکرار می کنید، در ذهن خود به تصویر بکشید و آنها راحس کرده و لذت ببرید.



ما با قدرت و نیروی خاصی که در ضمیر ناخودآگاهمان وجود دارد، پا به دنیا می گذاریم. فقط باید یاد بگیریم که چگونه می توانیم تا بیشترین حد از آن استفاده نماییم.
اگر شما تمایل شدیدی به موفقیت داشته باشید، می توانید قدرت، نیرو و توان ضمیر ناخودآگاه خود را به منصه ظهور برسانید.

به امید رسیدن شما به بهترین ها.


( منبع : سایت مشاوره همدردی )

به من رسید این رویا

من از آن آمده‌ی آسمانی پرسیدم:
تا کی تحملِ این همه؟!
و او با من به زبانی شگفت سخن گفت.
کی بود و کجا بود
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود
نبود بود و نه بود
نیستی نبود
هستی، هوا، کی، نه کجا، بی نی!
نه پایین و بالایی نه،
نه دوش و نه فردایی نه، حالایی نه!
نه آب و نه خاک، نه ذهن و نه زاد
نه آتش، نه باد
کی بود و کجا بود
بی‌مرگ، بی‌زندگی، بی‌با
نه بَر، نه بو، نه سو
شب نبود و روز نبود و هنوز نبود
در آغاز، آغاز آمد
آمده‌ی آغاز بود
و رازها به راه ...!


تاریکیِ تمام
تمامِ هرچه تمام،
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود
اشاره نبود
که بعد روشنایی از وَهم آفرینش آمد!
و آب، و آسمان، و بوی بُخارِ باد
عشق آغاز شد
و بادها وزیدن گرفتند.


آمده‌ی عزیزِ من آمده بود،
بی‌سمت، بی‌سایه، بی‌نبود،
گفت:
- زودا ...!
و رفت، و ما دیدیم، و ما علایمی عجیب
در آسمانِ آبی اسفند و ستاره دیدیم
که همه‌ی زخم‌ها شفا می‌یابند
همه‌ی آرزوها برآورده می‌شوند
و همه‌ی رویاها
که به راه ...!

یاد اوری

تشویق ها پایان می پذیرد.....
مدالها را گرد و غبار فرا میگیرد.... و
برنده ها خیلی زود فراموش می شوند...
ولی اکنون ببین آیا به خاطر می آوری :
نام سه معلمی که در پیشرفت تحصیلی تو نقش مؤثری داشته اند،
سه نفر از دوستانت که در زمان احتیاج به تو کمک کرده اند ،
یا انسان هائی که احساس خاص و زیبایی را در قلب تو به وجود آورده اند،
یا اسم پنج نفر از کسانی که مایل هستی اوقات فراغت خود را با آنها بگذرانی.
جواب دادن خیلی بی دردسر و راحت است ،....نیست؟
کسانی که به زندگی تو معنا بخشیده اند ،جزو مشهورترین و بالاترین افراد دنیا نیستند؛
آنها ثروت زیادی ندارند یا مدال و جایزه مهمی به دست نیاورده اند؛
ولی....آنها کسانی هستند که نگران تو هستند و از تو مراقبت میکنند؛
کسانی که مهم نیست چگونه؛ ولی در کنار تو می مانند...

مدتی درباره آن فکر کن....زندگی خیلی کوتاه است... و تو ؛
در کدام لیست از کسانی که نامبردم هستی ؟ آیا می دانی؟

از دلت بپرس مال کیست

از دلت بپرس مال کیست

تو مال منی

خودم کشفت کرده ام

تو با من می خندی

با من گریه می کنی

درد دلت را به من می گویی

دیوانه !

دلت برای من تنگ می شود

ضربان قلبت با من بالا می رود

با سکوتم با صدایم

با حضورم با غیبتم

تو مال منی

این بلاها را خودم سرت آوردم

به من می گویی دوستت دارم

و دوست داری

آن را از زبان من

فقط من بشنوی

برای که می توانی مثل بچه ها خودت را لوس کنی

نازت را بخرد

و به تو دست نزند ؟!

چه کسی با یک کلمه

با یک نگاه

دلت را می ریزد ؟

بعد خودش جمع می کند و سر جایش می گذارد ؟

چه کسی احساست را تر و خشک می کند ؟

اشکت را در می آورد

بعد پاک می کند ؟

چه کسی پیش از آنکه حرفت را شروع کنی

تا ته آن را نفس می کشد ؟

دیوانه !

من زحمتت را کشیده ام تا بفهمی هنوز می توانی

شیطنت کنی انتظار بکشی تپش قلب بگیری عاشق شوی

تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری

تو حق نداری خودت را از خودت بگیری

من شکایت می کنم از طرف هر دویمان

از تو ...

به تو

چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند دانه می پاشد

تا کلمات مثل کبوتر

از سر و کول من بالا بروند ؟

چه کسی همان بلاهایی که من سر تو آوردم

سر من آورده ؟

من مال توام

دیوانه !

زحمتم را کشیده ای

کشفم کرده ای ...

...

نترس

چند سوال می پرسم و می روم

یک :‌ چند سال پیرت کرده اند ؟

دو : چند سال جوانت کرده ام ؟

سه : از دلت بپرس مال کیست ؟

چهار : اگر جای خدا بودی با ما چه می کردی ؟

پنج : کجا برویم ؟

دستت را به من بده .....


ا
فشین یداللهی




ای که میزنی ام ریشخندی
به سیمایم بود ریش بلندی

تمام صورتم را پُر نموده
تو می پرسی که جریانش چه بوده

اگر گویم حقیقتها دروغ است
بدان اول که آیات بلوغ است

یکی گوید نشان دینداری ست
نشان عالمی از چین داری ست

یکی گوید نشان کودنی است
یکی گوید که ریشو یک دنی است

یکی گوید فلان درویش باشد
نشان او همانا ریش باشد

یکی گوید فلانی رفته مکه
نموده ریش را دکان و دکه

یکی گوید بزن ریشت بلند است
همیشه خرجی تو ریشخند است

یکی گوید نزن ریشت قشنگ است
اگر ریشت نباشد کار لنگ است


ولی گویم حقیقتها ز ِ ریشم
شما ای مردمان درد کیشم

یکی ریشم بود ریش و یکی زخم
ولی پیشا نی ام نادیده یک اخم

اگر ریشم زنم ریش َ م که باقی ست
و آیا تا همین اندازه کافی ست

بدان ریشم ز ِ ریش َ م ریشه دارد
پریش ریش من اندیشه دارد


ولی گویم حقیقتها ز ِ ریشم
شما ای مردمان درد کیشم

اگر مَردید مرحم آوریدش
که تا در دم زنم بر ریش آتش

اینک بهار

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ

من به پایان زمان نزدیکم!

من به پایان زمان نزدیکم ، شوقِ فریادِ مرا می‌شنوی؟

من اگر دلزده از بارانم، من اگر خسته از این تکرارم، من اگر تنهایم ، غصه‌ای نیست

که این تنهایی راه این آبادیست، تو به این دلزدگی هیچ مگو

که من اینجا شب ‌و روز پشت این سایه‌ی سنگین قفسی می‌بینم!

من و این دلزدگی، سالها هست که بر سایه‌ی شب مهمانیم

بیش از این تابم نیست، تو اگر می‌ترسی، با منِ خسته نیا و همین جا بنشین

تا که روزها گذرد، پیرمردی آید و بگوید.. ای مسافر!

منتظر بر چه کسی، بر سر راه نشستی؟

سال‌ها هست دگر خش‌خش برگ خزان زیر پای خسته‌ی رهگذران

بر نمی‌خیزد از این کوچه‌ی سرد

سال‌ها هست که ماه روی تاریکی شب می‌تابد

و کسی سر به بالا نگرفته است ببیند رخ زیبایش را!

سال‌ها هست کسی، رویش‌ِ غنچه‌ی یاسی ندیده است به این باغ کهن

تو اگر می‌مانی، قصه این است

بدان ...

تنها اددی که چراغش همیشه روشنه....


من یه اددی دارم که همیشه چراغش روشنه
تنها اددی که همیشه اددت میکنه حتی اگه اکسپتش نکنی اینقد پی ام میده تابری ببینی کیه
هر وقت پی ام بدی بهت جواب میده انگار که منتظره
باهاش که اشنا میشی تعجب میکنی اخه تو نهایتی اونم نهایت
تو نهایت کوچیکی و اون نهایت بزرگی از خودت میپرسی که چرا
بعد اشک میاد تو چشماتو معنی دوست داشتن یا نه عشقو میفهمی
تنها کسی که هیچ وقت دروغ نمیگه و همون جوری که هست خودشو نشون میده
میتونی راحت بهش اعتماد کنی و سفره دلتو باز کنی و حرف بزنی
تنها کسی که هر وقت میای منتظره بهش پی ام بدی
و تنها کسی که واقعان دوست داره و تنها کسی که به معنای واقعی عاشقته
همیشه افای خوشکل تو زندگیت میذاره معنی تمام افاش اینکه دوست داره چه غمگین باشه چه شاد
تنها اددی که یه عالمه ادد داره ولی هیچ وقت تو رو فراموش نمیکنه
اگه یه روزیم بقیه دلتو بردنو اونو ولش کردی و اذیتش کردی دنبال انتقام نیست و همه خصوصیات بد و خوبتو نگه میداره پیش خودش نه هکت میکنه نه از روم زندگی بوتت میکنه
و منتظر ه و امیدوار تا یه روزی دوباره بهش پی ام بدی تا عاشقانه اغوششو به روت باز کنه و بگه عزیزم خیلی وقته که منتظرت بودم
تنها کسی که سنگ صبور همه غمهاته
تنها کسی که وقتی باهاش چت میکنی انگار که سالهاست گمش کردی و تازه پیداش کردی
تنها اددی که به وقتی باهاش چت میکنی به معنای واقعی ارامشو میپاشه تو وجود پریشونت
وقتی تو زندگی باهاش قرار میذاری دستای مهربونشو میذاره تو دستاتو و همیشه سر قرارش میمونه و تنهات نمیذاره
تنها کسی که وقتی میخاد بهت وب بده میگه چشماتو به روی دنیا ببند تا منو ببینی
اخه باید نسبت بهش معرفت پیدا کنی اونوقت وبش همیشه برات روشنه
راسشو بگم من خیلی ندیدمش ولی خیلیا بهم گفتن خوشکلترین عالمه
هر کی نگاش تو نگاش افتاده دیگه دل به نگاه کسی نبسته
تنها کسی که ویسشو با گوش جسم نمیشنوی و با گوش قلبت میشنوی و لی وقتی صداشو بشنوی دربدر صداش میشی که یه بار دیگه اونو بشنوی
من پنج شنبه شبا بعضی وقتا صداشو شنیدم چقد قشنگه
تنها اددی که میتونی به دوستیش افتخار کنی
دیگه چی بگم تا باهاش نچتی نمیدونی چی میگم ازش اینهمه گفتم که یا بری اددش کنی یا اگه اددته بیشتر باهاش چت کنی
هیچکی مث اون ارزش حرف زدنو نداره ایدیشم سه حرفیه برو تو ادرس بوک زندگیت اددش کن پی ام بده
بگو ای خدا من پی اماتو ندیدم اخه چشم دیدنشو نداشتم بیا بچت که خیلی وقته دلتنگتم

زندگی

پیرمرد با دستانی لرزان کلید چراغ را فشار داد،

ولی اتاق همچنان تاریک بود...

پس کورمال کورمال به دنبال عصایش گشت...

حال از بیرون که به اتاق بنگری،روشنایی آن را به وضوح خواهی دید...

چراغ زندگی پیرمرد مدتهاست که خاموش است...

آبی آب ز چیست ؟

همگان پرسیدند: آبی آب زچیست...

و شنیدند که تصویر رخ آسمان در آب است...

کس نپرسید ...چرا آسمان خود آبیست ..؟!

وای این انصاف نیست...

ای شمایی که خوابید و غفلت زده‌اید...

به شما خواهم گفت این یکی آبی چیست ...

و چرا اینگونه دلنشین است و ملیح ...

این یکی آبی زیبای لطیف...

آیتی از یار است که در آن نزدیکیست...

که چنین ساده ولی جذاب است...

به گمانم که شما بشناسید او را ...

چون درون جسم بی جان شماست...

آیه ای از او هست که بلند پرواز است...

من چنین گفتم و هر کس که بود عاشق دوست

خود او دریابد که منظور من از آبی چیست ...؟

سکوت

خداوند سکوت را آفرید

سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.



سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.



هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هااست.



موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.



سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این.



سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.



سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون.



سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی.



بعضی سکوت را به رشوه ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند.



سکوتِ عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق.



سکوت، در خود گریه دارد ولی گریه، با خود سکوتی ندارد.



بعضی با سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی می ******ند.



سکوتِ در بیمارستان، بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است.



آدم، بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.



ایرانی ها، از قدیم معنی سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقط در استفاده گاه و بیگاه از این دو نعمت، به جای هم است.



آنان که حرمت سکوت را پاس می دارند، بیش از حرّافانِ حرفه ای، به بشر امیدواری می دهند.



وقتی خدا بخواهد فساد کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند.



سکوتِ قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری.



سکوتِ وداعِ واپسین دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است.



سکوتِ یک محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است.





خیالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست.



زیر زمین خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر،انار خشکیده، سرکه ی انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است.



بر خانه عروس، آخر شبی که به خانه بخت می رود، در تنهائی پدر و مادرش، غمناک ترین سکوت، چنگ می اندازد.



سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود.



غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که، شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلوزیون می بیند.





آزار دهنده ترین سکوت، وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند.



در گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است.



بعضی، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد.



آدم های ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند.



تابلوهای جهت نما، در خیابان و جاده ها، در سکوتی بی ادعا، عابران را راهنمائی می کنند.



تمام مردم جهان، با یک زبان واحد سکوت می کنند، ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله می گیرند.



کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم پرچانگی می کنند.



سکوت، خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی.



بعضی، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند.



در آخرت، تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز نمی بخشایند.



سکوت را با هر چیزی می شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد.



دفاترِ سفید و بی خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.



تا کنون، هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.



قطعاً یکی از راههای تحمل ِزندگی، پناه بردن به سکوت است.



همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.





آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.



خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت نشو، به وقت، ساکت باش.



آنانکه در مراسم خواستگاری ساکتند، در زندگی حرف نگفته باقی نمی گذارند.



درست است که زبان ِخوش مار را از لانه اش بیرون می کشد، در عوض زبان ِسرخ، سرِ سبز را به باد می دهد، بهتر نیست، مار در لانه بماند و سر بر گردن.

ثروت ، موفقیت ، عشق


زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند.
زن گفت:هر چی فکر می کنم شما رو نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشین.
لطفا" بیاین تو و چیزی بخورید.
آنها پرسیدند: آیا مرد تو خونه س؟ زن گفت: نه بیرونه.
آنها گفتند: پس ما نمی تونیم بیاییم تو.
غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده است.
مرد گفت: برو به اونا بگو من خونه هستم و دعوتشون کن بیان تو.
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند: ما نمی تونیم باهمدیگه وارد خونه بشیم.
زن که می خواست علت را بداند، پرسید: چرا؟ یکی از پیرمردها در حالی که به دوست دیگرش اشاره می کرد،
گفت: اسمش ثروته. و سپس به پیرمرد دیگر رو کرد و گفت: این یکی موفقیته و اسم منم عشقه.
برو به شوهرت بگو که فقط یکی از ما رو برای حضور در خونه انتخاب کنه.
زن رفت و آنچه اتفاق افتاده بود را برای شوهرش تعریف کرد. شوهر خوشحال شد .
گفت: چه خوب!! این یه موقعیت عالیه.بذار ثروت رو دعوت کنیم. بذار بیاد و خونه رو لبریز کنه!
زن که با انتخاب شوهرش مخالف بود، گفت: عزیزم! چرا موفقیت رو به خونه دعوت نکنیم؟
عروس خانواده که از آن سوی خانه به حرفهای آنها گوش می داد، به میان بحث پرید و پیشنهاد داد:

بهتر نیست عشق رو دعوت کنیم تا خونه رو از وجود خود پر کنه؟ شوهر به همسرش گفت:
بذار به حرف عروسمون گوش کنیم. برو بیرون و بگو که عشق مهمون بشه.
زن، بیرون رفت و به پیرمردها گفت: آن که نامش عشقه، بیاد و مهمون ما بشه.
در حالی که عشق قدم زنان به سوی خانه می رفت، دو پیرمرد دیگر هم دنبال او راه افتادند.
زن با تعجب به ثروت و موفقیت گفت: من فقط عشق رو دعوت کردم، شما چرا می آیید؟
این بار پیرمردها با هم پاسخ دادند: اگر شما ثروت یا موفقیت رو دعوت کرده بودین،
دو تای دیگه بیرون می موندن، اما شما عشق رو دعوت کردین،
هر کجا او بره، ما هم با او می ریم.
هر کجا عشق باشه، ثروت و موفقیت هم هست!

قوانین عشقی عشق

همیشه عاشق کسی می شوی که در عمل بدترین گزینه برای زندگیاست.
علاقه شما به هر کس با معکوس علاقه اون به شما نسبت مستقیم دارد.
دوام عشق بسته به میزان کند ذهنی موجود بین دو طرف است .
هیچ چیز برای خراب شدن یک دختر بدتر از عاشق شدن او نیست .
هیچ کس در زندگی بیشتر از خسارتی که برای رسیدن به عشق به خودت زده ای به تو ضربه وارد نکرده است.
مرد و زن به این خاطر ازدواج می کنند که نمی دانند باید با خودشان چه کنند.
اگر چند نفر را برای ازدواج کاندید کردی با کسی ازدواج می کنی که بیشترین شهوت را به او داری نه بهترین دلایل را برای ازدواج با او .
احمق به کسی میگویند که در جوانی عاشق شود، از آن احمق تر کسی که در میانسالی هم عاشق بماند.
تا قبل از ازدواج فقط مرگ می تواند دو عاشق را از هم جدا کند اما بعد از ازدواج تقریبا هرچیزی می تواند سبب جدایی آنان شود.
عشق زمانی به اوج زیبایی می رسد که مهمترین حقایق از جانب طرفین به زیبایی از هم پوشیده شده است .
عاشق شدن بهترین کار برای درک این حقیقت است که هیچ کس بیرون از شما نمی تواند شما را خوشبخت کند .
همیشه درباره معشوقه خود دوبار خود را فریب می دهی یکبار درباره محاسن او و بار دیگر درباره معایبش .
اگر در عشق به دنبال خوشبختی هستی نزد روانپزشک برو .

**فصل دلتنگی**

فصل دلتنگی ما ادمها وقتیست که دلمان نمی خواهد از هیچ جا ِ هیچ صدایی بشنویم ِ مگر صدایی که ما را بیشتر و بیشتر در عمق خودمان فرو ببرد و از نگاه اطرافیانمان در امانمان بدارد. فصل دلتنگی ما جوان ها وقتی است که می بینیم یا فکر می کنیم که هیچ کس نیست ِ دو کلام با انها گپ بزنیم و به انها بگویم که مشکلمان چیست و از کجل اب می خورد؟ این وقتها خودمان را به در و دیوار می زنیم که مرهمی برای دردهایمان بیابیم ِ اما نمی توانیم تا این که با گذشتن یک غروب ِتمام شدن یک شب بر امدن خورشید ِ دیدن یک دوست ِ دست خطی خواندن از یک اشنا و ... ناگهان دلمان باز می شود و کم کم دوباره خودمان را در میان دریایی از امید ِ ارزو و خیلی از خوبیهی می بینیم. این وسط چه اتفاقی می افتد که ما نمی فهمیم کمی دلتنگ شدیم ِ کمی حالمان گرفت و کمی به خود باز امدیم . ایا تا به حال دچار این حالت یعنی دلتنگی شدید؟ ایا تا به حال فکر کردید که چه مواقعی و چه طور دلتنگ می شوید؟ اصلا دلتنگی یعنی چه؟ دلتنگی چه رنگی است؟ اگر دلتنگی سیاه است ِ پس چطور وقتی دلتنگ هستیم ِ وقتی دلملن می گیرد ِ یه حس نیمه خوب ِ نیمه بد وجودمان را می گیرد ِ حتی بعضی ها می گویند دمی فارغ شدن از هیاهوی بیرون و در خود فرو رفتن غنیمتی است. مرز بین دلتنگی ِ بین یک حس گنگ و ناشناخته ِ اما نه چندان زجر اور با یک بیماری شناخته شده مانند افسردگی چیست؟ اگر من دلتنگ هستم ِ اگر گاهی اوقات بد جوری دلم می گیرد و ذهنم و افکارم تا ناکجا اباد سیر می کند ِ یعنی افسرده ام. ایا من حق ندارم گاهی برای خودم ِ برای دلم و برای انچه کرده ام ِ در خودم فرو روم. ایا من حق ندارم گاهی وقتها تنها ِ به تنهایی های خودم فکر کنم ؟ چه خوب می شد اگر ما مرز بین حالتهای درونی خود را و حالتهای درونی دیگران را می شناختیم. چه خوب است اگز گاهی دلمان بگیرد اما افسرده نشویم گاهی به فکر کارهای خودمانِ در اندیشه محاسبه رفتار و کردار و گفته های خودمان باشیم اما بدانیم که مضطرب نیستیم بدانیم که اینها با دلهره و استرس فرق دارد. به قول شاعر: گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

چگونه دیوانه شدم...

.از من میپرسید که چگونه دیوانه شدم
:چنین روی داد
یک روز، بسیار پیش از آنکه خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند. همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگیم بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم
دزد، دزد، دزدان نابکار.... مردان و زنان بر من خندیدند و پاره ای از آنها از ترس من به خانه های شان پناه بردند.
هنگامی که به بازار رسیدم، جوانی که بر سر بامی ایستاده بود فریاد برآورد

این مرد دیوانه است.
من سر بر داشتم که او را ببینم؛ خورشید نخستین بار چهره برهنه ام را بوسید. نخستین بار خورشید چهره برهنه مرا بوسید و من از عشق خورشید مشتعل شدم، و دیگر به نقابهایم نیازی نداشتم. و گویی در حال خلسه فریاد زدم رحمت، رحمت بر دزدانی که نقابهای مرا بردند.
....چنین بود که من دیوانه شدم

و از برکت دیوانگی هم به آزادی و هم به امنیت رسیده ام؛ آزادی تنهایی و امنیت از فهمیده شدن، زیرا کسانی که ما را می فهمند چیزی را در وجود ما به اسارت می گیرند. ولی مبادا که از این امنیت، زیاد غره شوم. حتی یک دزد هم در زندان از دزد دیگر در امان است .
جبران خلیل جبران

دوست من

ای دوست من! آنچه از من برای تو نمایان می شود، نیستم.

ظاهرم چیزی نیست جز لباسی که از نخهای تساهل و نیکی با دقت بافته شده است تا مرا از دخالتهای بی جای تو و تو را از کوتاهی و غفلت من محافظت کند.

و اما آن ذات بزرگ و پنهان که او را «من» می خوانمش، راز ناشناخته ایست که در اعماق درونم جای دارد و کسی جز من آن را درک نتواند کرد و در آنجا برای همیشه ناشناخته و پنهان خواهد ماند.

دوست من! نمی خواهم تمام سخنان و کردارم را باور کنی زیرا سخنان من چیزی نیست جز پژواک اندیشه های تو و کردارم نیز جز سایه های آرزوهای تو!

دوست من! اگر بگویی باد به سوی مشرق می ورزد، فی الفور پاسخت می دهم که: آری! به سوی مشرق می وزد زیرا نمی خواهم گمان ببری افکار شناور من با امواج دریا نمی تواند همراه باد به وزش و پرواز درآید در حالی که بادها تار و پود فرسوده ی افکار قدیمی ات را از هم گسیخت و آن را متلاشی کرد و دیگر نمی توانی افکار عمیق مرا که بر دریاها درحال اهتزاز است، درک کنی. من هم نمی خواهم تو آن را دریابی زیرا دوست دارم در دریا به تنهایی سَیر کنم.

دوست من! چون خورشید روز تو طلوع کند، تاریکی شب بر من فرا می رسد. با اینحال از پشت حجابهای تاریکم درباره ی پرتوهای طلایی خورشید سخن می گویم چون در هنگام ظهر بر قله ی کوه ها و بر فراز تپه ها به رقص در می آید و در هنگام رقص از ظلمات و تاریکی دره ها و دشتها خبر می دهد.

در این باره با تو سخن خواهم گفت زیرا تو نمی توانی سرودهای شبانه ام را بشنوی و بالهای مرا در میان ستارگان نمی بینی و چه خوب است که تو آن را نمی شنوی و نمی بینی زیرا دوست دارم در تنهایی، شب زنده داری کنم.

دوست من! وقتی تو به آسمانت صعود می کنی، من به سوی دوزخ خود سرازیر می شوم و با اینکه رود صعب العبوری در میان ما قرار می گیرد اما یکدیگر را صدا می زنیم و دیگری را دوست خطاب می کنیم.

من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی زیرا شعله هایش دیدگانت را می سوزاند و دود آن بینی تو را می آزارد.

من نمی خواهم تو دوزخ مرا ببینی و بهتر است که من در دوزخ خود تنها باشم.

دوست من! تو می گویی حقیقت و پاکدامنی و زیبایی را سخت دوست می داری و من به خاطر تو می گویم:

شایسته است که انسان چنین صفاتی را دوست بدارد در حالی که در دل خود به تو می خندم و خنده ی خود را کتمان می کنم زیرا می خواهم تنها بخندم.

دوست من! تو نه تنها مردی درخورِ ستایش، هوشیار و فرزانه هستی بلکه یک مرد کامل بشمار می روی اما من دیوانه ای بیش نیستم که از عالم عجیب و غریب تو دور هستم. من دیوانگی خود رااز تو مخفی می کنم زیرا دوست دارم در عالم جنون نیز تنها باشم.

ای عاقل و ای هوشیار! تو دوست من نیستی. چگونه می توانم تو را قانع کنم تا سخنم را درک کنی؟

راه من راه تو نیست اما در کنار هم و با هم قدم می زنیم!

 
y@s آواتار ها

باید بگی دوستم داری

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم.
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری،
آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه.

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.



دمی می آید و بازدمی میرود
اما زندگی غیر از این است و
ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که
نفس آدمی را می برد

مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد.
شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد

براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد.
زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست
دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن.
زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد.
با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.

به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند،
شوهرش با تعجب پرسید: چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.
زن جواب داد: دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که
گفتن همان جمله ى ساده ى "مرا بغل کن"
چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که
در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد.
فاصله ابراز عشق دور نیست.
فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید

قطره اشک

دو قطره اشک در رودخانه زندگی شناور بودند. یکی به دیگری گفت‎: «من قطره اشک دختری هستم‎ که عاشق بود و عشقش را از دست داد. تو قطره اشک چه کسی هستی‎؟»
قطره اشک گفت‎: «من قطره اشک دختری هستم که عشقش را به دست آورد».


عشق پدیده عجیبی است‎. همه به عشق نیاز دارند، ولی وقتی عاشق می‎شوید، انگار که خود را با اندوه در آمیخته‎اید. به یک فرد خاص وابسته می‎شوید و به او حالت اعتیاد پیدا می‎کنید. آن قدر احساس قدرت می‎کنید که به پیشواز رنج می‎روید. عشق می‎تواند قدرتی در شما پدید آورد تا هر گونه‎ درد و رنج را تحمل کنید و همه نوع فداکاری و از خودگذشتگی از خویش نشان دهید. در عین حال‎، احساس کم دانستن در شما ایجاد می‎کند. گاهی وقتی عاشق می‎شوید و در می‎یابید که تا جای ممکن در راه عشق‎تان فداکاری کرده‎اید، بی‎اختیار از او رنجیده خاطر می‎شوید. سپس در می‎یابید که قسمت مهم‎ و بزرگی از وجودتان را به آن فرد هدیه داده‎اید. و اگر او ترکتان کند، احساس خلاء وحشتناکی را در خود حس خواهید کرد.



هر چقدر سعی کنید اشک‎هایتان را در خود نگه دارید، قطرات اشک از چشمانتان به روی زمین فرود می‎آیند تا در رودخانه زندگی جاری شوند. بیشتر قطرات اشک شناور در رودخانه زندگی از چشمان‎ عشاق فرو ریخته‎اند. و این نشان دهنده عظمت عشق است‎. عشق به خداوند منان به شما احساس‎ هویت می‎بخشد. عشق اشک شما را در می‎آورد، به همین دلیل است که قطره اشک زیباست‎.


دوستت دارم


دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوسم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارارم‌
ستت‌دارم‌دوتت‌دات‌داردوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌د ارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوست ت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌د وستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم ‌دوست دارم

__________________

تودنیای بچه ها

تو دنیای بچه ها : همه با هم زود دوست میشن ،همه با هم دوستنن
تو دنیای بچه ها :تفنگا نا مریی یا الکین
تودنیای بچه ها : آقا پلیسا هیچ وقت رشوه نمی گیرن
تودنیای بچه ها : دزدا زود از زندان بیرون میان
تودنیای بچه ها : اگه سوتی بدی کسی چپ چپ نگات نمی کنه
تو دنیای بچه ها : اگه جیش داشته باشی زود دستتو میگیرن میبرنت دستشوئی
تودنیای بچه ها : آمپول زدن هیچ وقت درد نداره(بازی)
تودنیای بچه ها : با پولاشون میشه همه چیز خرید
تودنیای بچه ها :مرزی وجود نداره
تودنیای بچه ها : چیزی به اسم دختر بازی وجود نداره اون خاله بازیه
تودنیای بچه ها :اگه چیزی بهشون ندی : ببین خیلی لوسی اصلادیگه باهات دوست
نمیشم(مثلا قهر هستن) تو دنیای اونا قهرا چند دقیقه ای و زود آشتیه
تو دنیای بچه ها : چیزی به اسم دروغ وجود نداره اگه باشه زود خودشونو لو میدن
تو دنیای بچه ها : ماشینا تصادف میکنن اما سر نشینا همیشه زنده می مونن
تو دنیای بچه ها :بدون مهریه و جهزیه میشه ازدواج کرد
تو دنیای بچه ها : هیچ کس معتاد نمیشه
تو دنیای بچه ها :تو بازی با لا بلندی یه جا ده هست به اسم جاده خدا
تو دنیای بچه ها :اگه اذیتش کنی بهت میگه : پو یو نکن به مامانت میگما
تو دنیای بچه ها : گو به (گربه ) بچه های شیطونو می خوره
تو دنیای بچه ها :آدما رو هیچ وقت به خاک نمیسپرن
تو دنیای بچه ها : آدم وجود نداره چون همشون فرشتن اینو خودشون نمیدونن



http://i2.tinypic.com/61jxv6b.jpg

زندگی چیست ؟

زندگی تکرار تفکر در حلقه ی حیات است.
زندگی معمای وجود در تفکر بشر است.
زندگی ازمایشگاه صبر برای موجود کم طاقت است.
زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است.
زندگی خالی است ان را پر کن.
زندگی یک مشکل است با ان روبرو شو.
زندگی یک معادله است موازنه کن.
زندگی یک معما است ان را حل کن.
زندگی یک تجربه است ان را مرور کن.
زندگی یک مبارزه است قبول کن.
زندگی یک کشتی است با ان دریانوردی کن.
زندگی یک سوال است ان را جواب بده.
زندگی یک موفقیت است لذت ببر.
زندگی یک بازی است برنده و پیروز شو.
زندگی یک هدیه است ان را دریافت کن.
زندگی دعاست ان را مرتب بخوان.


دل ... زندگی ...

یکی دل به 100دل بنده،
یکی 100 دل به یکدل میبنده،
یکی یکدل به یکدل میبنده و تا آخر پابنده،
یکی دل به هیشکی نمیبنده،
یکی نمیدونه دل به کی بنده،
یکی هر بار به یکی دل میبنده،
یکی دل میبنده تا بخنده،
یکی هم دلش اکبنده مونده به کدوم یکی دل ببنده!!


زندگی دفتری از خاطرهاست...
یک نفر در دل شب،
یک نفر در دل خاک،
یک نفر همدم خوشبختیها،
یک نفر همسفر سختیها،
چشم باز کنیم، عمر مان میگذرد، ما همه همسفریم
...

گذر عمر

وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم

می خواهم خودم باشم !

می خواهم خودم باشم !

خودم آنگونه که هستم ...

با تمام خواسته هایم ...

حتی اگر آمیخته با جسارت باشد !

خودم باشم ...

خودم آنگونه که می خواهم ...

حتی اگر در چشم های دیگران نگنجم ...!
http://tinypic.com/ieov2h.jpg

http://www.dwyerfineart.com/home%20page%20850.jpg


زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود.

روزگار روبه راه بود. هیچ چیز نه سفید و نه سیاه بود.
با وجود این مثل اینکه چیزی اشتباه بود.
زیر گنبد کبود بازیِ خدا نیمه کاره مانده بود.
واژه ای نبود و هیچ کس، شعری از خدا نخوانده بود.
تا که او مرا برای بازیِ خودش انتخاب کرد.
توی گوش من یواش گفت: تو دعای کوچک منی، بعد هم مرا مستجاب کرد.
پرده ها کنار رفت، خود به خود با شروع بازیِ خدا، عشق افتتاح شد.
سالهاست اسم بازی من و خدا زندگی ست.
هیچ چیز مثل بازی قشنگ ما عجیب نیست.
بازی ای که ساده است و سخت، مثل بازی بهار با درخت.
با خدا طرف شدن کار مشکلی ست، زندگی، بازی خدا و یک عروسک گلی است...!


عرفان نظرآهاری


خدایا نزار بزرگ بشم


الو ... الو ... سلام

کسی اونجا نیست ؟؟؟

مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟

پس چرا کسی جواب نمیده ؟

یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ...

- بله با کی کار داری کوچولو ؟

خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده

- بگو من میشنوم

کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ...

- هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره ؟؟؟

- فرشته ساکت بود. بعد از مکثی نه چندان طولانی گفت نه خدا خیلی دوستت داره. مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست و بر روی گونه اش غلطید و با همان بغض گفت : اصلا اگه نگی خدا باهام حرف بزنه گریه میکنما ...

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت شکسته شد :

ندایی صدایش در گوش و جان کودک طنین انداز شد : بگو زیبا بگو. هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو ...

دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد و گفت : خدا جون خدای مهربون، خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا ... چرا ؟ ولی این مخالف با تقدیره. چرا دوست نداری بزرگ بشی؟

آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم، ده تا دوستت دارم. اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟ نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟ نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟ مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن. مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم. مگه ما با هم دوست نیستیم؟ پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟ خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟ مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد ؟!

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک : آدم ، محبوب ترین مخلوق من ، چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه ، کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت. کاش همه مثل تو مرا برای خودم و نه برای خودخواهی شان میخواستند. دنیا خیلی برای تو کوچک است ... بیا تا برای همیشه کوچک بمانی و هرگز بزرگ نشوی ...

و کودک کنار گوشی تلفن، درحالی که لبخندی شیرین بر لب داشت در آغوش خدا به خوابی عمیق و شگفت انگیز فرو رفته بود ...