خانه پدری

به هر جایی که زیارت بروی، بعد از چند روز مرخص می‌شوی. سینه ات و دلت گواهی می‌دهد که دیگر وقت رفتن است. دیگر نمی‌خواهی بمانی... گویی توشه‌ای گرفته‌ای و باید بروی و به کارهای دیگرت برسی. مگر اینجا که جایی دیگر است.اینجا بوی پدری را برایت دارد که هیچ گاه از کنار آن خیال رفتن نداری...

در حرم علی احساس غریبی و سنگینی نمی‌کنی. در حرمش تنها نمی‌شوی و صحن و سرای بغایت کوچک و ساده‌اش چنان عظمتی در چشمانت می‌آفریند که غصه دار نمی‌شوی.
بارها به حرم نازنینش رفتم تا لحظه‌ای بر زبانم جاری شد که پدر جان سلام!
ای پدر بزرگوار آرمیده بر بالین دو پدر بزرگ بشریت.
در میان ضریح حضرت مولا صندوقی بزرگ می‌بینی که آرامگاه این سه پدر با شکوه تاریخ است.
مرقد آدم، مضجع نوح و حریم علی.
آدم که پدر آدمی‌است و نوح که پدر ایمان و علی پدر شرافت و تعالی.
آدم که بر کرانه توفان آفرینش پهلو گرفته و بذر وجود انسان بر کره خاکی افشاند و نوح که بر موج عصیان خروشید و با کشتی‌اش بر کرانه‌های رهایی و ایمان نشست و علی که موج موج خون فرقش همه شقاوت‌های آغازین و پایانی را در آن سرخ مقدس در هم پیچید!
این خانه پدری برای همه آنانی است که آفرینش می‌شوند چون آدم، توفان را شکست می‌دهند چون نوح و آزاده و با شکوه غیرتمندند؛ چون علی!
این خانه پدری برای همه آنهایی است که چون آدم از روح خدا متبرک‌اند و چون نوح از هوای خدا بر فراز و چون علی از عشق خدا در اوج. الذین امنوا اشد حبالله
از نجف اشرف کسی خسته نمی‌شود، که باورمان نیست این خانه پدری چیزی برای ماندن کم دارد.
ما هر جا هم که باشیم کمال ما، شخصیت و روح ما، هویت ما، همه و همه زمانی در اوج است که به خانه پدری خود برگردیم.
خانه پدری که سرشار است از محبت و ایمان و صبر.
خانه پدری که برای هیچ یتیمی، برای هیچ گمگشته‌ای، برای هیچ بیقراری در آن جا کم نیست.
جایی که خانه امید و آرامش فرزندان است. جایی که پدر هست و مادر هست و کودکانی که بر صحن و سرایش برای همیشه تاریخ ادب و آداب می‌جویند...
عجیب خانه پدری است این خانه علی که تاریخ هنوز هم چشم بر در آن دوخته تا کسی چون علی از میانه‌اش بر دادگری کمر همت ببندد.
کمر دادگری برای نویدی نو و امیدی تازه.
خانه پدری که هنوز قهرمان داستان‌هایش بابای خانه است. پدری که همه می‌خواهند به او برسند.
افسوس که خود فرمود: و لا تقدرون علی ذلک... و خوشا که امیدمان داد که:
ولکن اعینونی بالورع و الاجتهاد و عصمه و سداد

گرچه بابا غم نان میخورد و ما نان را ....

بچه ها دیکته دارید

قبولی سخت است

هر کسی درس نخواتد به خدا بد بخت است

حرف ها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده بهم گاه جدا می آیند

جمله ها اکثرشان سخت ودو پهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست بهم وابستند


بچه ها روز مهمی است !

بخوانید که من....

سر قولی که ندادید بمانید !
که من....

دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابان خدا با عجله رد نشوید.....

روز ها از پس هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردودی رسید

دست من بید شد از ترس....

معلم :
سر خط بچه ها حرف نباشد ،

بنویسید فقط

بنویسید خدا

بعد
بخوانید هوس

بنویسید قناری و

بخوانید قفس

بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید !

خدا پشت خدا گم شده است

بنویسید زمین سخت غریب است غریب

وقت افتادن از این تخت قریب است قریب

بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است


بنویسید شعف دخترکی غمگین است

روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشم های هوس از دور به او پل زده است

بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده اما همه جاغم پیداست

گر چه بابا غم نان میخورد و ما نان را


آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا


بچه ها خسته نباشد ورق ها بالا

برندگان و بازندگان



برندگان و بازندگان


برنده می گوید: " باید راه بهتری هم وجود داشته باشد "



بازنده می گوید: تا بوده همین بوده و تا هست همین است"



برنده می گوید : " بیا برای مشکل راه حلی پیدا کنیم"


بازنده می گوید : "هیچکس راه حلی نمی داند"


برنده : به بررسی دقیق یک مشکل می پردازد


بازنده : از کنار مشکل گذشته و آن را حل نشده رها می کند


هراس برنده از باختن به آن اندازه نیست که بازنده باطنا از برنده شدن دارد.


برنده : بیش از بازنده کار انجام می دهد و در انتها باز هم وقت دارد


بازنده : آنقدر گرفتار است که نمی تواند به کارهای ضروری بپردازد.


وقتی برنده ای مرتکب اشتباهی می شود می گوید " اشتباه کردم"


وقتی بازنده ای مرتکب اشتباه می شود می گوید " تقصیر من نبود"


برنده متعهد می شود................بازنده وعده می دهد


برنده هر کاری که از دستش بر بیاید انجام می دهد و سرانجام اگر شکست خورد به معجزه امید می بندد


بازنده بدون آنکه کوچکترین تلاشی بکند به انتظار معجزه می نشیند


(از تو حرکت از من برکت )


که می گویند روزی باید به نکته بالا دقت کنند دست خداست قابل توجه آندسته


برنده حتی زمانی که دیگران وی را به عنوان یک خبره می شناسند می داند که هنوز خیلی چیزها را نمی داند


بازنده می خواهد که دیگران او را یک خبره بدانند و این نکته که " بسیار کم میدانند " را هنوز نیاموخته است


خیلی ها اصلا نمی دانند که نمی دانند مرحله بعد که انسان بداند که نمی داند خود به مطالعه زیاد نیاز دارد

ماه ، همین نزدیکیها

بعضی از ما آدمها چون نخواسته ایم و نتوانسته ایم از خودمان بزرگتر را ببینیم ناچار عقده هایمان را بر سر کسانی خالی کرده ایم که فکر می کنیم کوچکتر از ما هستند ، به دنبال راههایی رفته ایم تا آنها را تحقیر کنیم ، این را نه من گفته ام و نه شنیده ام بلکه دیده ام و می بینم که از هر دیدنی ، دیدنی تر است !
لبخندهایی که کج روی صورت می نشینند ، لحن حرفهایی که توطئه حقارت از آنها می بارد و گاه لگد زدنهایی که یک حیوان را چند متر آنطرف تر از آبرویش پرتاب می کند ، به خودمان می بالیم و گویی به آنچه می خواسته ایم رسیده .
نمی خواهم اکنون از حقارت بگویم ، می خواهم از دردی بگویم که به پهنای یک فلک درد دارد و به بیدادگری یک وجدان ، عذاب . امروز کسی را دیده ام که چشمهای زیبایی داشت ، نگاهش اندازه دریا نبود اما دلش می رفت تا به دریا برسد ، من او را دیدم که داشت تمام میشد اما بوی موجودیت میداد ، آب میشد اما می بارید و می مرد گویی داشت متولد میشد .
دخترکی را دیدم که فقط پانزده سال داشت ، تازه سرخی گونه هایش داشت جادوگری میکرد ، کم کم چشمهای آرام و نجیبش از پس شیطنتهای بچگی بیرون میزد و تازه می فهمید اگر زیبایی را داد وستدی بود او حالا خریدارانی بیشمار داشت .
دخترکی را دیدم که راه نمی رفت ، دو پا داشت ولی دو چرخ جورشان را میکشیدند ، دو دست داشت که گاهی اسیر غلت دادن چرخها میشدند و شاید نمی رسیدند اشکان دخترک را پاک کنند .
او هنوز هم هست ، نمی دانم کجا ولی هنوز زنده و به انتظار ترحمی خواهد نشست که هم نوعانش بی هیچ دریغی به او هدیه خواهند داد چون منی که دوست دارم خانوادم پیشم باشن و چون منی که خیلی خستم و احتیاج به جای امن و اروم دارم

وطن...

وطن...

 

 

 

 

دارا جهان ندارد ، سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در ، هفت آسمان ندارد

   کارون ز چشمه خشکید ، البرز لب فرو بست   

  حتی دل دماوند ، آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند ، آسان رهید و بگریخت

رستم در این هیاهو ، گرز گران ندارد
        روز وداع خورشید ، زاینده رود خشکید       

 زیرا دل سپاهان ، نقش جهان ندارد
      بر نام پارس دریا ، نامی دگر نهادند      

 گویی که آرش ما ، تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها ، بر کام دیگران شد
  نادر ، ز خاک برخیز ، میهن جوان ندارد
 دارا کجای کاری ، دزدان سرزمینت   

 بر بیستون نویسند ، دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی ، فریادمان بلند است

اما چه سود ، اینجا نوشیروان ندارد
 سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی  

  اما صد آه و افسوس ، شیر ژیان ندارد
کو آن حکیم توسی , شهنامه ای سراید
    شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کورش ، ای مهر آریایی

بی نام تو وطن نیز ، نام و نشان ندارد


 

دلم عجیب گرفته است


The image “http://i26.tinypic.com/ji16pt.jpg” cannot be displayed, because it contains errors.



سلام به همه نیمدونم از چی بگم و از کجا بگم ،دلم یه دنیا گرفته دلم عجیب گرفته است خستم از همه چیز و همه کس همش بد بیاری همش مرگ همش از دست دادن همش تنهایی (خستم

از این کوبر این کویر کور و پیر این هبوت بی دلیل این ثبوت نا گزیر  ، اسما ن بی هدف باد های بی طرف ابرهای سر به راه بید های سر به زیر ......)

روز 16 خرداد به طرف بهش زهرا رفتم برای دوست و برادری عزیز که همیشه یادش برام جاودان است واین شنبه هم برای  دوست دیگری که خود هم سن من بود رفتم برای فاطمه ای رفتم که 9 سال میشناختمش باهاش رفیق صمیمی بودم بگزریم از بدی هایی که به من کرده بود ولی حقش مرگ نبود عجیب است که خدا وقتی بخواد ببره بی دلیل هم میبره فاطمه 21 ساله سکته کرد و از پیش منه رویا و خانوادش رفت فاطمه را هم مثل عزیزان که از دستشان دادم یا میدهم راهی خانه ابدی کردیم این جند روز بد جور دلم گرفت و گریه کردم  یاد خاطره هایی که باهاش داشتم افتادم مثل یه روزه رفتن شمالمون و کلی خاطره دیگه اخه فاطمه هم مثل من عکاس بود جاش و خاطرش برایم خیلی خالیه خیلی خالیه میخواستیم اگه بشه باهم یه کویر هم بریم ولی  اون رفت و من و تنها گذاشت این روزها بهم خلی سخت میگزره خانوادم هم پیشم نیستن نمیدونم باید چه جوری با بعضی مسایل کنار بیام نمیدنم به قوله یه دوستی که میگفت:رویا تو هنوز خیلی بچه ای راست میگفت من هنوز خیلی بچم خیلی از چیزها و واقعیت هارا نیمتوانم درک کنم نمیتونم بفهمم ولی تنهایی و دل گرفتم و خوب میتونم بفهمم میدونم که دل و دماغ درستی ندارم میدونم که حوصله هم ندارم میدونم که خیلی وقته دست به دوربین نبردم میدونم که به عنوان عکاس میرم تو خیابون ها و تظاهرات ولی عکسی نمیگرم و با دلی شکسته و درب و داغون بر میگردم خونه میدونم که خیلی وقته از مامان بابم خبر ندارم میدونم که خانوادم فیلا دارن من و نتبیه میکنن برای کار های گذشتم میدانم که شدید بهشون نیازدارم میدونم که تو بدترین شرایطی تنهام کذاشتن میدونم که همه چیز بهم ریخته میدونم که دیگه اون رویای شاد یه چند وقتیه دیگه شاد نیست دیکه از عکساش خبری نیست دیگه از لبخندش و انرژیش خبری نیست میدونم که خیلی ها بهم گفتن که نرم تو کار سیاست و این بازیها ولی من گوش نکردم تاوانش و چوبشم خودم خوردم(خودم گردم که لعنت به خودم باد)ولی پشیمون  نیستم که رفتم بیرون و شعار دادم و اعتراض کردم اخه منه ایرانی که ادعای ازادی میکنیم رفتم و رای دادم ولی بعدش یه چیزه دیگه دیدم مثل خیلی از هم وطنام رگه غیرتم به جوش اومد هم راه این عزیزانه داغ دیده در انتخابات راهی خیابان ها شدم و شعار دادم حرف زدم کتک خوردم چشام سوخت پاهام درد گرفت زیاد ولی این درهاش شیرین بود ادم های زیادی تو خیابون دیدم که بی گناه مثل خودم مورد حمله قرار گرفتن یاد لحظه شهید شدن کامبیز در کوی دانشگاه اقتادم اون روزی که من و اون باهم رفتیم تا حقمون و بگیریم ولی همه اتفاقی افتاد به غیر از این که ما حقمون وبگیریم یا یاد لحظه ی شهید شدن ندا و ان مراسم امنیتی سر خاکش همه این ها دیدم و شنیدم ولی دم نزدم هم مرگ عزیزانم را هم نا عدالتی جامعه ام را هم مرگ کسانی که در راه حق قدم بر داشته بودن از همه این اتفاق ها نمیدوم چه درسی میشه گرفت ولی ناراختم و دلگیر که چرا هیچ چیزی سر جایش نیست


چرا مامان بابم حالا تو این موقعیت ها که بهشون نیاز دارن نیستن چرا فاطمه مرد چرا ایران بهم ریخت چرا هر روز ادم های بیگناهی مثل من و امثال من یا میمیرن یا کتک میخورن؟چرا هیچ کسو هیچ چیزی درست نیست؟

چرا ؟چرا؟چرا؟چرا؟

خدا تو که باید بدونی جواب چراهام و پس حداقل تو جوابم و بده

انتظار

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست

که برش شکوه برم ، داد ز بیداد کشم

شادیم داد ،غمم داد و جفا داد و وفا

با صفا منت آنرا که به من داد ،کشم

عاشقم ، عاشق روی تو ، نه چیز دگری

بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من

جور مجنون ببرم ، تیشه فرهاد کشم

مردم از زندگی بی تو ، که با من هستی

طرفه سری است که باید بر استاد کشم

سالها می گذرد ، حادثه ها می آید

انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

امام خمینی(ره)

http://www.w-enter.com/gallery/files/1/2/4/7/glbk5.jpg

راه های نهفته

شاید بگید آدم برای گذشته هاش دلتنگی میکنه نه برای روزی که هنوز نیومده . من کاملا موافقم اما منظور من فردایی نیست که نیومده , من فردا و فرداهایی رو میگم که گذشته ... وتمام شده...
روز هایی که کلی برنامه ریزی براشون انجام داده بودیم . و انتظار رسیدنشونو میکشیدیم.
و میخواستیم کارهای مفید کنیم ...اخلاقمونو تغییر بدیم ... بهتر باشیم ...به جایی که میخواستیم برسیم و خلاصه چیزی که میخواستیم بشیم... اینا همون حرفایی بود که برای روز نیومده (فردا) میزدیم .
اما وقتی که فردا میومد دوباره همه چیز مثل دیروز میشد و انگار که هیج تصمیمی نداشتیم برای خودمون... و همین طور روزها و فرداهای دیگه...
و اینطور بود که بزرگ شدیم .
بعضی هامون تو گذشته موندیم و حسرت کارهای نکرده و راههای نرفته ای رو خوردیم که باید انجام میدادیم و میرفتیم ... و به جاش بیراهه رو انتخاب کردیم .
بعضی دیگه هم بعد از کیش و مات شدن ; دوباره بازی درست تری رو با دقت و پیش بینی کردن شروع کردیم تا اشتباههای گذشته رو جبران کنیم ...
...و بعضی دیگه هم (به خیال خودمون) فکر کردیم دیگه هیچی فایده نداره...حتی جبران! اما یادمون رفت که " انسانی برنده ست که تو بازی زندگی بعد از شکستش دوباره بلند شه و شروع کنه! شروع..."

...و اینطور می شه که آدم برای گذشته(فردای تموم شدش) دلتنگی میکنه که ای کاش اون فرداها رو به خوبی تموم میکرد و زود تر به خواسته های خوب زندگیش میرسید و "دوباره میگه هنوز هم دیر نیست! فردا های زیادی هست که هنوز نیومده ! "

...و به خودمون میگیم : امروز فرداییست که دیروز منتظر آن بودی پس از دستش نده تا همانند قبل افسوس بخوری و آن را بر باد رفته ببینی...هنوز فردایی هست که از دستت نرفته!

پس این حرفو رسمی تر و عادلانه تر برای خودمون و تو گوش دیگران زمزمه می کنیم :

"راه فردا که در پیش داریم راه نرفته ی ماست آن را درست بپیماییم "

بدانند

گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب

گر پدر مرد، تفنگ پدری هسـت هنوز

گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند

در گهواره چوبی پسری هست هنوز

آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان

دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

خرداد 2

آن خس و خاشاک تویی
پست تر از خاک تویی
شور منم نور منم
عاشق رنجور منم
زور تویی کور تویی
هاله ی بی نور تویی
دلیر بی باک منم
مالک این خاک منم

اصلا ناامید نیستم...این کتک خوردنها،این سیاه و سبز پوشیدنها،این سوتها و بوقها و الله اکبر گفتن ها...اصلا ناامید نیستم. ما به خرداد پر از حادثه ...عادت داریم

منبع:http://www.amirsooki.blogsky.com/1388/03/26/post-166/


طرفدار
عکاس=رویا عکاس

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفال می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم ... استاد احمد شاملو


خدایی با حال من این شعر خیلی جوره

تهران شلوغ

خوب بالاخره با همه بالا و پایین شدن ها و تبلیغات نامزدها باز هم دکتر محمود احمدی نژاد برای 4 سال دیگر هم به سمت ریاست جمهوری در اومدن

هر چند رای بنده میرحیسن موسوی بود



خیابون های تهران به شدت شلوغه همه ریختن تو خیابون مردم از اون طرف هم پلیس های ضد شورش مثل خر مردم و میزنن و گاز اشک اور پرت میکنن انگار نه انگار که هم وطن هم هستیم

تو یه کوچه بن بست گیرمون میارن و مثل یه مشت ادم عقده ای تا میتونن میزننمون نمیگن بابا ما ها راه درو نداریم ولمون کنن که،نه بدتر از فاصله کم 3 تا گاز اشک اور پرت میکنه و تا میتونه با باتوم برقی میزننمون

تمام اموال عمومی مثل بانک ها رو تو میدان میرداماد اتیش زدن شیشه شکستن...

میدان هفت تیر-ولیعصر-میرداماد-ونک همه جا شلوغه همه جا داریم ما جوان ها کتک میخوریم اگه قراره این وضع ادامه پیدا کنه به نظر شما چی میشه؟

اصلا کار ما جوان ها به نتیجه میرسه؟یا فقط کتک و گاز اشک اور میخوریم هان؟


رای




رای بنده مهندس میر حسین موسوی

عکسی که نباید گرفته میشد




سلام جات همیشه و همه جا خالیه

امروز هم به رسم دل تنگی اومدم پیشت ولی با دوربین و کلی خاطره باز هم با هم حرف زدیم و تولدم و تبریک گفتی و ....

امیدوارم بتونیم راهی که شروع کردیم و به اتمام برسونیم همه با هم

مراقب خودت باش

رویا

مراقبه امانتی ما باش

خدا سلام.
این چند روزه خیلی بهت نزدیک شدم شاید این یه خصلت انسان ها باشه که تا به مشکلی بر نخورن نمیان پیشت
ول من این جند روه با این که برام سخت گذشت و اتفاق هایی نا گوار پیش امد ولی از این اتفاق ها درس گرفتم خدا ،اره درس گرفتم که باید بیشتر قدر همدیگرو بدونیم تا وقتی هستیم نزاریم کسی از دستمون ناراحت بشه یا اینکه دلی و ناراحت کنیم چون به قوله دوستی زندگی مثل دم و بازدم میمونه یک ان میاد ویک ان هم میره ولی چه خوب که وقتی ادم ها میان پیشه تو ازشون همه به نیکی و خوبی یاد کنن
این دو روزه به یاد خیلی چیزها پیشه تو خدا گریه کردم ویاد خیلی حرف های عزیزی افتادم که در حقم برادری کرده بود خیلی از مشکلاتم و حل کرد خیلی بهم لطف داشت خدا ولی یه جند روزیه که اثر فیزیکی از این دوست ندیدم
خدا همیشه این دوست ما یه عادتی که داشت خیلی مهربون بود و سعی میکرد به همه لطف داشته باشه و مشکلات همه رو تا جایی که میدونست حل کنه و کمکشون کنه
ولی من شاید فرصت جبران محبت هایش را نداشتم خدا تو اجازه ندادی بیشتر از این پیشه ما باشه
ولی خدا نمیگم چرا بردی چون توتقدیر ادم ها رو بیشتر از خودشون میدونی
پس مواظب امانتی ما باش

مرگ

مرگ زیباست دوست من

 لحظه ای را تصور کن که نشسته ای روی صندلی
 دستهایت را چین و چروک و غبار گذشت زمان پوشانده است
 و قلبت ,
خسته از تپیدن , سرش درد می کند
صدای خنده چند کودک از حیاط خانه به گوش می رسد
و تو با چشم های بسته , خواب روزهای جوانی ات را می بینی
 خواب می بینی دوباره جوان شده ای
و این بار جوانی ات با گذشته هم فرق می کند
 هر قدمت , مثل پریدنی می ماند بلند و سبک
چند قدم می دوی و بعد ,
 شناور و سبکبال , روی ابرها غلت می زنی
دیگر نقرس و دیسک کمر و تنگی شریان , اذیتت نمی کند
 و چشم هایت هم خوب , همه چیز را درک می کند
نوشته خودم

زندگی

زندگی زیباست دوست من
اگر باور نمی کنی , لحظه ای را تصور کن که
آدامست می پرد توی گلویت , نفست می گیرد و صورتت سیاه می شود
 و حس می کنی الان است که بمیری
داغ میشوی و همه جای تنت را عرق سردی می پوشاند
دستت را به هر چیز که نزدیکت باشد چنگ میزنی و چشمانت از حدقه می زند بیرون
 آنوقت کسی می زند به پشت ,  "  گرومب "
 و همان تکه کوچک آدامس از حلقومت می پرد بیرون
و بعد ,
با تمامی وجودت نفسی عمیق میکشی
و اگر ذره ای احساس داشته باشی حس می کنی که
 زندگی چقدر زیباست ...

تنهایی


تنهایی زیباست دوست من

مثل همان لحظه ای که توی اتاقت تنها نشسته ای , و آدامست را باد می کنی
 آنقدر که اندازه یک بادکنک می شود
و بعد می ترکد و می چسبد به تمام صورت
 و تو خنده ات میگیرد
 و آهسته لایه های نازک آدامس را از روی پوست صورتت , بر می داری ...

خانوم ها اقایون

اگر یک تکه ابر به شما بدن چی کارش می کننین؟

کتاب زندگی

r everyone

اگر کتاب زندگی چاپ دوم می داشت هرگز نمی گذاشتم که اینقدر غلط چاپی داشته باشه

چرا زنان گریه میکنند؟



روزی پسر بچه از مادرش پرسید چرا گریه میکنی؟

مادر گفت چون من یک زنم

پسر گفت من که چیزی نفهمیدم

مادر در حالی که فرزندش را در آغوش گرفته بود گفت و هیچوقت نخواهی فهمید

چندی بعد پسر علت گریه بی دلیل مادر را از پدر پرسید

تمام زنان بی دلیل گریه میکنند این تمام جوابی بود که شنید

پسر کوچک رشد کرد و مردی  شد اما هنوز متعجب بود از  علت گریه زنان

در نهایت او دست به دامن خدا شدکه قطعا جواب بیشتر خواهد بود

وقتی خدا به درخواستش جواب داد

او پرسید خدایا چرا زنان اینقدر راحت گریه میکنند؟

خدا گفت وقتی من زن را آفریدم او می بایست بسیار بسیار خاص آفریده میشد

شانه های او را به اندازه ی کافی قوی آفریدم تا تحمل سنگینی جهان را داشته باشد

و در عین حال آنقدر لطیف تا آرامش بخش باشد

به او استواری دادم که نشان دهد می تواند بایستد هنگامی که همه کنار کشیدند

در او توانایی قرار دادم که از خانواده اش در برابر سختی ها و رنجها مراقبت کند بی آنکه شکایتی داشته باشد

به او احساسی دادم که به فرزندانش عشق بورزد حتی در زمانی که فرزندان بسیار رنجش می دهند

قدرتی به او دادم که در کنار شوهرش بایستدبا تمام اشتباهاتی که دارد به او کمک کند

و خردی که شوهر خوب را بشناسد کسی که همسر را آزار نخواهد دادو گهگاهی او را امتحان خواهد کرد تا توانایش را  در حل مشکلات بسنجد و مطمًـ،ن شود که میتواند به او تکیه کند

و در آخر به او اشک دادم برای گریه

و آن چیزی است که فقط و فقط برای خود اوست

هنگامی که خواست از آن استفاده کند بی هیچ دلیلی و تفسیری

فهمیدی پسرم؟

پسرم زیبایی زن در لباسی که می پوشد نیست حتی به ژستی که میگیرد یا آرایشی که میکند

زیبایی زن باید در نگاه او باشد زیرا که راهی است به سوی قلبش

آنجا که اقا متگاه عشق است

مردان

۱- چرا مردها دارای وجدان پاکی هستند؟
به این دلیل که هیچ گاه از آن استفاده نمی کنند

2- چرا مردها همیشه خوشحالند؟
چون آدم های بی خیال فقط می خندند

3- چرا روانکاوی مردها خیلی سریع تر نسبت به خانم ها انجام می پذیرد؟
زیرا هنگامیکه زمان بازگشت به دوران کودکی فرا می رسد، مردها همان جا قرار دارند

4- اگر یک مرد و یک زن با هم از یک ساختمان 10 طبقه به پایین بیفتند کدامیک زودتر به زمین میرسد؟
خانم، چرا که آقا راه را گم می کند

5- شباهت آقایون با آگهی های بازرگانی چیست؟
شما نمی توانید یک کلمه از حرف های آنها را باور کنید و هیچ چیز برای زمانی بیش از 60 ثانیه دوام نمیآورد


 

6- ورزش کنار دریای آقایون چیست؟
هر موقع خانمی را در بیکینی می بینند شکم هایشان را تو می دهند

7- به یک مرد با نصف مغز چه می گویند؟
با استعداد

8- فرق بین نرخ اوراق بهادار با مردها در چیست؟
نرخ اوراق بهادار رشد می کند

9- خدا بعد از خلق مرد ها چه گفت؟
من می تونم کارمو بهتر از این انجام بدم

10- 2 دلیلی که مردها به مسائل کاری خود فکر نمی کنند
1- فکری ندارند 2- کاری ندارند

11- در آمریکا به یک مرد باهوش و با استعداد چه می گویند؟
توریست
12- اگر آقایون هم باردار می شدند آنوقت
خدمات پزشکی در مغازه های خواروبار فروشی هم ارائه می شد

13- آیا شنیده اید که مردی مدال طلای المپیک را از آن خود ساخت؟
او بعدا آنرا برنز رنگ کرد

14- یک وضعیت غیر قابل کنترل چیست؟
144 مرد در یک اتاق

15- برای درست کردن پاپ کُرن به چند مرد نیاز است؟
3 تا، یک نفر ماهیتابه را بر روی گاز نگه میدارد و دو نفر دیگر گاز را تکان میدهند تا گرما به تمام سطح ماهیتابه برسد

16- آقایون لباس هایشان را چگونه دسته بندی می کنند؟
کثیف و کثیف اما قابل پوشیدن

 

17- تنها یک مرد می تواند یک ماشین ارزان قیمت 2 میلیون تومانی بخرد و
یک سیستم صوتی 4 میلیون تومانی بر روی آن نصب کند

18- زمان با ارزش مردها در کنار همسرانشان چگونه می گذرد؟
ملافه را روی سرشان می کشند و می گویند تو خیلی نازی عزیزم

19- یک خانم 35 ساله به بچه دار شدن فکر می کند، یک مرد 35 ساله به چیزی فکر می کند؟
به قرار گذاشتن با بچه ها

20- شما به مردی که همه چیز دارد چه میدهید؟
زنی که به او نشان دهد چگونه می تواند از آنها استفاده کند

21- چرا عنکبوت های سیاه پس از جفت گیری، جفت خود را می کشند؟
به این خاطر که می خواهند قبل از شروع خرخر جلوی آنرا بگیرند

22- چرا مردان تنها در نیمی از زندگی خود با بحران مواجه هستند؟
زیرا آنها در تمام طول زندگی خود در دوران نوجوانی به سر می برند

23- آینده نگری یک مرد چگونه مشخص می شود؟
به جای یک بطری 2 بطری مشروب بخرد

24- رفتن به بار مجردها چه فرقی با رفتن به سیرک دارد؟
در سیرک کسی صحبت نمی کند

25- چرا مردها به دنبال خانمهایی هستند که هیچ گاه قصد ازدواج با آنها را ندارند؟
به همان دلیلی که آدمها ماشینی را دنبال می کنند که هیچ گاه نمی توانند در آن رانندگی کنند

26- شما با مرد مجردی که تصور می کند بهترین هدیه خدا نصیب او شده چه می کنید؟
او را مبادله می کنیم


27- چرا آقایون مجرد جذب خانم های با هوش می شوند؟
دو چیز مخالف نسبت به هم کشش دارند

28- شباهت آقایون با ماشین چمن زنی در چیست؟
هر دو خیلی سخت به کار می افتند، در هنگام کار سر و صدای زیاد ایجاد می کنند و حتی نیمی از وقت را هم نمی توانند به درستی کار کنند

29- نازکترین کتاب دنیا چه نام دارد؟
چیزهایی که مردان در مورد زنان می دانند

پست ایران عشق

سحر خیز؟

سحر خیز حرفه ای همیشه خورشید است

افتادن


افتادن در گل و لای ننگ نیست ننگ این است که آنجا بمانی


محبت


تمام محبتت را به پای دوستت بریز اما نه تمام اعتمادت را

حضرت علی

شانه


تجربه شانه ایست که وقتی ما کچل میشویم طبیعت به ما میدهد

زندگی مانند جدولی است که اگر خانه های آنرا پر کنید جایزه آن مرگ است

هر کس

هر کس می پرسد از من در چه حالی؟ در چه کاری؟

تو که اهل روزگاری خبر تازه چه داری؟

میبینن اما می پرسند

چه سوال خنده داری چی بگم

وقتی هیچکس ما رو از ما نمی فهمه

حرفای نگفتنی ما رو کسی  جزء خود ما نمی فهمه

غم ما دیدنی نیست

قصه ما  شنیدنی نیست

بعضی حرفارو باید دید بعضی حرفا گفتنی نیست

وقتی جاده  رو به هیچه پای رفتن نمی مونه

خبر تازه چه دارم؟؟خبر تازه چه داری؟

تو چرا باید بپرسی تو که اهل روزگاری

تصور کنید

Jun 12, '07 7:02 PM
for everyone
 
آدم وقتی میخواد پوز کسی بزنه اولش پوز خودش بخوره چطوره؟
 

اگراز تخم بلدرچین جای بلدرچین گل رز بیرون بیاد
 
 

 
تصور کنید آدم وقتی داره غیبت میکنه تلفن این ریختی بشه
ا