-
سکوت
19 اردیبهشت 1388 18:05
خداوند سکوت را آفرید سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض. سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم. هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هااست. موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه...
-
ثروت ، موفقیت ، عشق
19 اردیبهشت 1388 18:01
زنی هنگام بیرون آمدن از خانه، سه پیرمرد با ریش های بلند سفید را دید که جلوی در نشسته اند. زن گفت:هر چی فکر می کنم شما رو نمی شناسم؛ اما باید گرسنه باشین. لطفا" بیاین تو و چیزی بخورید. آنها پرسیدند: آیا مرد تو خونه س؟ زن گفت: نه بیرونه. آنها گفتند: پس ما نمی تونیم بیاییم تو. غروب، وقتی مرد به خانه آمد، زنش برای او...
-
قوانین عشقی عشق
19 اردیبهشت 1388 17:59
همیشه عاشق کسی می شوی که در عمل بدترین گزینه برای زندگی است . علاقه شما به هر کس با معکوس علاقه اون به شما نسبت مستقیم دارد . دوام عشق بسته به میزان کند ذهنی موجود بین دو طرف است . هیچ چیز برای خراب شدن یک دختر بدتر از عاشق شدن او نیست . هیچ کس در زندگی بیشتر از خسارتی که برای رسیدن به عشق به خودت زده ای به تو ضربه...
-
**فصل دلتنگی**
19 اردیبهشت 1388 17:53
فصل دلتنگی ما ادمها وقتیست که دلمان نمی خواهد از هیچ جا ِ هیچ صدایی بشنویم ِ مگر صدایی که ما را بیشتر و بیشتر در عمق خودمان فرو ببرد و از نگاه اطرافیانمان در امانمان بدارد. فصل دلتنگی ما جوان ها وقتی است که می بینیم یا فکر می کنیم که هیچ کس نیست ِ دو کلام با انها گپ بزنیم و به انها بگویم که مشکلمان چیست و از کجل اب می...
-
چگونه دیوانه شدم...
19 اردیبهشت 1388 17:51
.از من میپرسید که چگونه دیوانه شدم :چنین روی داد یک روز، بسیار پیش از آنکه خدایان بسیار به دنیا بیایند، از خواب عمیقی بیدار شدم و دیدم که همه نقابهایم را دزدیده اند. همان هفت نقابی که خودم ساخته بودم و در هفت زندگیم بر چهره می گذاشتم. پس بی نقاب در کوچه های پر از مردم دویدم و فریاد زدم دزد، دزد، دزدان نابکار.... مردان...
-
دوست من
19 اردیبهشت 1388 17:01
ای دوست من! آنچه از من برای تو نمایان می شود، نیستم. ظاهرم چیزی نیست جز لباسی که از نخهای تساهل و نیکی با دقت بافته شده است تا مرا از دخالتهای بی جای تو و تو را از کوتاهی و غفلت من محافظت کند. و اما آن ذات بزرگ و پنهان که او را «من» می خوانمش، راز ناشناخته ایست که در اعماق درونم جای دارد و کسی جز من آن را درک نتواند...
-
باید بگی دوستم داری
19 اردیبهشت 1388 16:12
مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. مرد جوان: منو محکم بگیر. زن جوان:...
-
مرا بغل کن
19 اردیبهشت 1388 16:10
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى حمل و نقل کالا در شهر استفاده مىکرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل...
-
قطره اشک
19 اردیبهشت 1388 16:03
دو قطره اشک در رودخانه زندگی شناور بودند. یکی به دیگری گفت: «من قطره اشک دختری هستم که عاشق بود و عشقش را از دست داد. تو قطره اشک چه کسی هستی؟» قطره اشک گفت: «من قطره اشک دختری هستم که عشقش را به دست آورد». عشق پدیده عجیبی است. همه به عشق نیاز دارند، ولی وقتی عاشق میشوید، انگار که خود را با اندوه در آمیختهاید....
-
دوستت دارم
19 اردیبهشت 1388 15:58
دوستتدار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وستتدارمدوستتدار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وستتدارم دوستتد ار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وس تتدارمدوستتد ار مد وس تت دا رمدو ست تد ار مد وس تتدارم دوست تد ار مد وس تت دا رم دو ست تد ار مد وس تت دارمدوست تد ار مد وس تت دا رم دو ست...
-
تودنیای بچه ها
19 اردیبهشت 1388 15:55
تو دنیای بچه ها : همه با هم زود دوست میشن ،همه با هم دوستنن تو دنیای بچه ها :تفنگا نا مریی یا الکین تودنیای بچه ها : آقا پلیسا هیچ وقت رشوه نمی گیرن تودنیای بچه ها : دزدا زود از زندان بیرون میان تودنیای بچه ها : اگه سوتی بدی کسی چپ چپ نگات نمی کنه تو دنیای بچه ها : اگه جیش داشته باشی زود دستتو میگیرن میبرنت دستشوئی...
-
زندگی چیست ؟
19 اردیبهشت 1388 10:49
زندگی تکرار تفکر در حلقه ی حیات است. زندگی معمای وجود در تفکر بشر است. زندگی ازمایشگاه صبر برای موجود کم طاقت است. زندگی لطف اجباری اما شیرین خداوند است. زندگی خالی است ان را پر کن. زندگی یک مشکل است با ان روبرو شو. زندگی یک معادله است موازنه کن. زندگی یک معما است ان را حل کن. زندگی یک تجربه است ان را مرور کن. زندگی...
-
دل ... زندگی ...
19 اردیبهشت 1388 10:46
یکی دل به 100دل بنده، یکی 100 دل به یکدل میبنده، یکی یکدل به یکدل میبنده و تا آخر پابنده، یکی دل به هیشکی نمیبنده، یکی نمیدونه دل به کی بنده، یکی هر بار به یکی دل میبنده، یکی دل میبنده تا بخنده، یکی هم دلش اکبنده مونده به کدوم یکی دل ببنده!! زندگی دفتری از خاطرهاست... یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک، یک نفر همدم...
-
گذر عمر
18 اردیبهشت 1388 22:46
وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا...... سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم
-
می خواهم خودم باشم !
18 اردیبهشت 1388 21:31
می خواهم خودم باشم ! خودم آنگونه که هستم ... با تمام خواسته هایم ... حتی اگر آمیخته با جسارت باشد ! خودم باشم ... خودم آنگونه که می خواهم ... حتی اگر در چشم های دیگران نگنجم ...!
-
[ بدون عنوان ]
18 اردیبهشت 1388 21:27
زیر گنبد کبود جز من و خدا کسی نبود. روزگار روبه راه بود. هیچ چیز نه سفید و نه سیاه بود. با وجود این مثل اینکه چیزی اشتباه بود. زیر گنبد کبود بازیِ خدا نیمه کاره مانده بود. واژه ای نبود و هیچ کس، شعری از خدا نخوانده بود. تا که او مرا برای بازیِ خودش انتخاب کرد. توی گوش من یواش گفت: تو دعای کوچک منی، بعد هم مرا مستجاب...
-
خدایا نزار بزرگ بشم
18 اردیبهشت 1388 21:26
الو ... الو ... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست ؟ پس چرا کسی جواب نمیده ؟ یهو یه صدای مهربون بگوش کودک نواخته شد! مثل صدای یه فرشته ... - بله با کی کار داری کوچولو ؟ خدا هست ؟ باهاش قرار داشتم، قول داده امشب جوابمو بده - بگو من میشنوم کودک متعجب پرسید : مگه تو خدایی ؟ من با خود خدا کار دارم ... - هر...
-
[ بدون عنوان ]
18 اردیبهشت 1388 21:11
-
شروع دوباره
18 اردیبهشت 1388 20:52
خیلی اشتباه ها تو زندگیم انجام دادم هیچ کدوم به نفعم نبوده میخوام دیگه بچگی نکنم میخوام حواسم به زندگیم باشه به دور و ورم به خانوادم به انتخاب دوستام میخوام بشم یه ادم دیگه هر چند ک که سخته ولی میشه
-
دل خوش سیری چند؟
18 اردیبهشت 1388 20:50
بیخودی خندیدیم... که بگوییم دلی خوش داریم، بیخودی حرف زدیم... که بگوییم زبان هم داریم، ما به هر دیواری... آینه بخشیدیم... که تصور بکنیم... یکنفر با ما هست!!!
-
رگبار
18 اردیبهشت 1388 20:48
خدا جون متشکریم که چشم دادی بهمون واسه گریه کردنُ دیدن این دنیای زشت! مرسی که پا به ما دادی واسهء سگ دو زدن واسه گشتن تو جهنم دنبالِ راهِ بهشت! خدا جون ممنون از این که دو تا دَس دادی به ما تا اونا رُ رو به هر مترسکی دراز کنیم! تا نذاریم زنجیرا توی سیاهچال بپوسن! تا بتونیم ماشهء مسلسلا رُ ناز کنیم! خیلی ممنون که یه...
-
محتاج
18 اردیبهشت 1388 20:47
گفتم نمیدانم که در قید که هستی؟ طرفدار خدا یا بت پرستی؟ نمیدانم در این دنیای محشر! به چه عشقی چنین ساکت نشستی! گفت طرفدار خدای عشقم ای یار از این عاشق کشی ها دست بردار که کار بت پرست بی وفایی نه من که غصمه درد جدایی درد جدایی... گفتم خدارا با تو هرگز نیست کاری که تو خود ناخدای روزگاری به روی زورقی درهم شکسته مثل ماهی...
-
از ادمیت
18 اردیبهشت 1388 20:44
آدم بودن هم چیز خوبیست انگار به یک نفس عمیق می مانَد هر روزش! بفرمایید: یک لقمه آدمیت ایرانی با یک ورقه پنیر فرانسوی نوشته لعیا خواهرم
-
به زاستی پل زندگی کجاس؟
18 اردیبهشت 1388 20:43
دختران روستا به شهر فکر میکنند، دختران شهر در ار زوی روستا میمیرند مردان کوچک به اسایش مردان بزرگ فکر میکنند مردان بزرگ در ارزوی ارامش مردان کوچک میمیرند پروردگارا،کدامین پل در کجای جهان شکسته است که هیچ ک س نه به خانه اش میر س د نه به ارزوهاش؟؟
-
دلم گرفته
18 اردیبهشت 1388 20:40
خوش به حال آسمون که هر وقت دلش بگیره بی بهونه می باره ... به کسی توجه نمی کنه ... از کسی خجالت نمی کشه ... می باره و می باره و ... اینقدر می باره تا آبی شه ... آفتابی شه...!!! کاش ... کاش می شد مثل آسمون بود ... کاش می شد وقتی دلت گرفت اونقدر بباری تا بالاخره آفتابی شی ... بعدش هم انگار نه انگار که بارشی بوده ......
-
زندگی
18 اردیبهشت 1388 20:38
زیبایی زندگی آرام است مثل آرامش یک خواب بلند زندگی شیرین است مثل شیرینی یک روز قشنگ زندگی رویایی است مثل رویای ِیکی کودک ناز زندگی زیبایی است مثل زیبایی یک غنچه ی باز زندگی تک تک این ساعتهاست زندگی چرخش این عقربه هاست زندگی راز دل مادر من زندگی پینه ی دست پدر است زندگی مثل زمان در گذر است
-
سلام
18 اردیبهشت 1388 19:48
این وب و راه انداختم برای دل خودم و هر جی دوست داشتم توش بنویسم قبلا عکاسی میکردم حدودا یه ماهی میشه که عکاسی نکردم اعصابم از خودم خورده از کارهایی که کردم این که الان وضعم اینجوریه ولی بازم خدا رو شکر میکنم که وضع بد تر از این نشد ولی دلم برای عکاسی خیلی تنگ شده خیلی زیاد دلم برای دوربینم هم تنگ شده امیدوارم دوباره...